سناریو ران هایتانی پارت ۲
سناریو ران هایتانی پارت ۲
ا.ت همون جور که به سمت خونه
قدم بر میداشت با خودش میگفت
ا.ت: سه سال پیش مادرمو فروختن چون پدر ناتنیم روش شَرت بسته بود
مادرم شیش سال پیش با پدر الآنم ازدواج کرد اول نمی دونستیم که اون قمار بازه تا سه سال پیش که رو مادرم شَرتبست و باخت و مادرم.......مادرمو.........از دست دادم الان من میترسم که رو حرفش حرف بزنم ممکنه منم بفروشه من نمیخام احتمال داره که روم شَرتم بسته باشه
فقط یه سال دیگه دووم بیار خدا یه سال دیگه بهم کمک کن بعد من میرم الان ۱۷ سالمه یه سال دیگه که به سن قانونی برسم میتونم از دستش فرار کنم من الانم کار دارم تا بتونم خرج زندگیمون رو بدم الآنم میتونم فرار کنم و توی هتل بمونم ولی اگه بفهمه به پلیس میگه و منو بر میگردونه
ا.ت میرسه به خونه
ا.ت: بهتره دیگه بهش فکر نکنم ولی من نمی بخشمش نه نمی بخشم
ا.ت درو باز میکنه و میره داخل چراغو روشن میکنه
ا.ت: اینجا دوباره به گند کشیده شد نه سیگار و خورده شکست ی الکل دوباره خورده به خودت زحمت می ادی خورده شکسته هارو جمع میکردی
ا.ت همون جور که با خودش حرف میزد حواسش نبود پاش رفت رو خورده ی شیشه
ا.ت: اییییییی پام خدا خون چقدر عمیقه😩
ا.ت رفت و خورده شیشه رو با هزار بدبختی در آورد و بعد زمین رو تمیز کرد و تی کشید
ا.ت: دیگه بهتر شد زخمی نمیشم اییی پام درد داره
که در باز میشه و ناپدریش میاد خونه
( اسم پدر توکا هارو است)
هارو : سلام بچه جون
ا.ت با لبخند دروغی : سلام پدر
هارو : راستی بیا این پول تو جیبیت و ۶ ین بهش داد
ا.ت یکم زوق کرد : ممنون
ا.ت در ذهن : نمیری یکم بیشتر میدادی احمق
هارو : زمین چقدر تمیز شده بیا اینو بگیر
و یه ین بهش داد
ا.ت: ممنون
هارو : آفرین خونه رو تمیز کن دیگه داشتم ازت ناامید میشدم
ا.ت در ذهن : نه این کارو بخاطر خودم کردم ولی بهتر انجامش بدم وگرنه منم میفروشه
هارو: کجا میری
ا.ت: درس دارم درس میخونم
هارو : یکم عصبی نکنه میخای شغل داشته باشی نه بیا خودم بهت یاد میدم چطور بازی کنی
ا.ت با لبخند دروغ: نه نه من میترسم مثل شما خوب نباشم بعد دیگه باید یه جا پول داشته باشم که بتونم پولشو بدم
هارو : نترس بهت یاد میدم
ا.ت : نه من عمرااااا مثل تو باشممم
( توجه داشته باشید اینارو توی ذهنش میگه )
راستی فردا شب مهمون داریم خونه رو خوب تمیز کن
ا.ت: باوشه اه
هارو : چی گفتی
ا.ت: ه...هیچی چشم به روی چشمام
هارو : حواست جمع باشه اون خیلی مهمه نباید بیای بیرون از اتاقت و با رفتارت ناراحتش کنی
ا.ت: چشم
ا.ت: یعنی کی هست که اینقدر مهمه
چرا اینو گزارش کردین من پیداتون کنم جد و ابادتونو میارم جلو چشماتون من برای این جور چیزا شوخی ندارم خیلی وحشیم من همیشه به خواسته هام میرسم بهتره دیگه این کارو نکن
ا.ت همون جور که به سمت خونه
قدم بر میداشت با خودش میگفت
ا.ت: سه سال پیش مادرمو فروختن چون پدر ناتنیم روش شَرت بسته بود
مادرم شیش سال پیش با پدر الآنم ازدواج کرد اول نمی دونستیم که اون قمار بازه تا سه سال پیش که رو مادرم شَرتبست و باخت و مادرم.......مادرمو.........از دست دادم الان من میترسم که رو حرفش حرف بزنم ممکنه منم بفروشه من نمیخام احتمال داره که روم شَرتم بسته باشه
فقط یه سال دیگه دووم بیار خدا یه سال دیگه بهم کمک کن بعد من میرم الان ۱۷ سالمه یه سال دیگه که به سن قانونی برسم میتونم از دستش فرار کنم من الانم کار دارم تا بتونم خرج زندگیمون رو بدم الآنم میتونم فرار کنم و توی هتل بمونم ولی اگه بفهمه به پلیس میگه و منو بر میگردونه
ا.ت میرسه به خونه
ا.ت: بهتره دیگه بهش فکر نکنم ولی من نمی بخشمش نه نمی بخشم
ا.ت درو باز میکنه و میره داخل چراغو روشن میکنه
ا.ت: اینجا دوباره به گند کشیده شد نه سیگار و خورده شکست ی الکل دوباره خورده به خودت زحمت می ادی خورده شکسته هارو جمع میکردی
ا.ت همون جور که با خودش حرف میزد حواسش نبود پاش رفت رو خورده ی شیشه
ا.ت: اییییییی پام خدا خون چقدر عمیقه😩
ا.ت رفت و خورده شیشه رو با هزار بدبختی در آورد و بعد زمین رو تمیز کرد و تی کشید
ا.ت: دیگه بهتر شد زخمی نمیشم اییی پام درد داره
که در باز میشه و ناپدریش میاد خونه
( اسم پدر توکا هارو است)
هارو : سلام بچه جون
ا.ت با لبخند دروغی : سلام پدر
هارو : راستی بیا این پول تو جیبیت و ۶ ین بهش داد
ا.ت یکم زوق کرد : ممنون
ا.ت در ذهن : نمیری یکم بیشتر میدادی احمق
هارو : زمین چقدر تمیز شده بیا اینو بگیر
و یه ین بهش داد
ا.ت: ممنون
هارو : آفرین خونه رو تمیز کن دیگه داشتم ازت ناامید میشدم
ا.ت در ذهن : نه این کارو بخاطر خودم کردم ولی بهتر انجامش بدم وگرنه منم میفروشه
هارو: کجا میری
ا.ت: درس دارم درس میخونم
هارو : یکم عصبی نکنه میخای شغل داشته باشی نه بیا خودم بهت یاد میدم چطور بازی کنی
ا.ت با لبخند دروغ: نه نه من میترسم مثل شما خوب نباشم بعد دیگه باید یه جا پول داشته باشم که بتونم پولشو بدم
هارو : نترس بهت یاد میدم
ا.ت : نه من عمرااااا مثل تو باشممم
( توجه داشته باشید اینارو توی ذهنش میگه )
راستی فردا شب مهمون داریم خونه رو خوب تمیز کن
ا.ت: باوشه اه
هارو : چی گفتی
ا.ت: ه...هیچی چشم به روی چشمام
هارو : حواست جمع باشه اون خیلی مهمه نباید بیای بیرون از اتاقت و با رفتارت ناراحتش کنی
ا.ت: چشم
ا.ت: یعنی کی هست که اینقدر مهمه
چرا اینو گزارش کردین من پیداتون کنم جد و ابادتونو میارم جلو چشماتون من برای این جور چیزا شوخی ندارم خیلی وحشیم من همیشه به خواسته هام میرسم بهتره دیگه این کارو نکن
۱۸.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.