فیک ٧١
فیک ٧١
هانولو گذاشتن داخل وان دکتر اومد نبضشو گرفت خیلی کند میزد
یه کمی نگران شد و میترسید ب هوسوک بگه چون هپسوک نمیزاشت هانولو ببرن بیمارستان
دکتر از حموم اومد بیرون و خدمتکارا رفتن داخل تا هانولو بشورن
دکتر با قدم های تند به سمت اتاق هوسوک رفت
و در زد با صدای هوسوک وارد شد
هوسوک:بیا
دکتر وارد شد دید هوسوک بچه رو شسته
دک:دختره کو ارباب
هوسوک:دادمش دست اجوما
دک:ارباب میخواین چیکار کنید
هوس:فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه
دک:منو ببخشید ارباب
هو:زود از جلو چشمام گمشو
دکتر رفت بیرون
هوسوک
نگاهی به بچه انداخت کمی با خودش فکر کردی که این اسم بهش میاد یا نه
همش تو ذهنش با خودش تکرار میکرد
جونگ هی
جونگ هی
جئون جونگ هی
وقتی کلمه جئون اومد عصبی شد و با خودش گفت
هو:جونگ هی به هیچ وجه نباید فامیلی جانگکوک رو داشته باشه
کیم جونگ هی
کیم جونگ هی
خودشه اره کیم کیم فامیلی هانول بهترین انتخابه
برات دارم جئون جانگکوک
............
عمارت هوسوک
جانگکوک
چشماشو باز کرد و با دیدنه افرادش که سعی داشتن اونو بیدار کنن
به زور بلند شد
با:ارباب خوبین
جی:چی شده
با:ارباب همه رو بیهوش کردن و خودشون فرار کردن
جی:لعنتی
کوک بلند شد از سره جاش دستشو کرد تو موهاش وقتی بیرون کشید دستاش خونی شده بود
آب عمارت زد بیرون که با صدای بادیگارد برگشت
با:ارباب اینو جا گذاشتین
کوک برگشت و نگاهی به دست بادیگارد کرد کوک پاکتو از بادیگارد گرفت
و سوار ماشین شد و حرکت کرد به سمت خونه
تو راه هی چشماش میخورد به پاکتو دیگه تحمل نداشت ماشینو زد کناره جاده و پاکتو برداشت و بازش کرد اول توش نامه بود و چندتا عکس وقتی نگاهش کرد با فرشتش مواجه شد بغض کرد
اشکی از چشماش بیرون اومد
فرشتش مثل قبل نبود بی روح شده بود رنگ روی صورتش نداشت
شکمش بزرگ شده بود لبخندی روی صورتش اومد ولی سریع محو شد یادش اومد بچههاش و زنش پیشه هوسوک هستن
هانولو گذاشتن داخل وان دکتر اومد نبضشو گرفت خیلی کند میزد
یه کمی نگران شد و میترسید ب هوسوک بگه چون هپسوک نمیزاشت هانولو ببرن بیمارستان
دکتر از حموم اومد بیرون و خدمتکارا رفتن داخل تا هانولو بشورن
دکتر با قدم های تند به سمت اتاق هوسوک رفت
و در زد با صدای هوسوک وارد شد
هوسوک:بیا
دکتر وارد شد دید هوسوک بچه رو شسته
دک:دختره کو ارباب
هوسوک:دادمش دست اجوما
دک:ارباب میخواین چیکار کنید
هوس:فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه
دک:منو ببخشید ارباب
هو:زود از جلو چشمام گمشو
دکتر رفت بیرون
هوسوک
نگاهی به بچه انداخت کمی با خودش فکر کردی که این اسم بهش میاد یا نه
همش تو ذهنش با خودش تکرار میکرد
جونگ هی
جونگ هی
جئون جونگ هی
وقتی کلمه جئون اومد عصبی شد و با خودش گفت
هو:جونگ هی به هیچ وجه نباید فامیلی جانگکوک رو داشته باشه
کیم جونگ هی
کیم جونگ هی
خودشه اره کیم کیم فامیلی هانول بهترین انتخابه
برات دارم جئون جانگکوک
............
عمارت هوسوک
جانگکوک
چشماشو باز کرد و با دیدنه افرادش که سعی داشتن اونو بیدار کنن
به زور بلند شد
با:ارباب خوبین
جی:چی شده
با:ارباب همه رو بیهوش کردن و خودشون فرار کردن
جی:لعنتی
کوک بلند شد از سره جاش دستشو کرد تو موهاش وقتی بیرون کشید دستاش خونی شده بود
آب عمارت زد بیرون که با صدای بادیگارد برگشت
با:ارباب اینو جا گذاشتین
کوک برگشت و نگاهی به دست بادیگارد کرد کوک پاکتو از بادیگارد گرفت
و سوار ماشین شد و حرکت کرد به سمت خونه
تو راه هی چشماش میخورد به پاکتو دیگه تحمل نداشت ماشینو زد کناره جاده و پاکتو برداشت و بازش کرد اول توش نامه بود و چندتا عکس وقتی نگاهش کرد با فرشتش مواجه شد بغض کرد
اشکی از چشماش بیرون اومد
فرشتش مثل قبل نبود بی روح شده بود رنگ روی صورتش نداشت
شکمش بزرگ شده بود لبخندی روی صورتش اومد ولی سریع محو شد یادش اومد بچههاش و زنش پیشه هوسوک هستن
۱۷.۳k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.