فیک ٧٠
فیک ٧٠
هوسوک:اوو یادم رفت
هوسوک دست کرد توی جیبش و پاکتو گذاشت کنارش
و اروم زمزمه کرد
هوسوک:نمیزارم آب تو گلوت پایین بره
و از عمارت زدن بیرون ..............
........
عمارت هوسوک
هانور شکمش به شدت درد میکرد عرق کرده بود دیگه توان نداشت
هرچی توان داشتو جمع کرد و داد زد
هانول:کمکککککککککک
کمی گذشت و خدمتکار وارد شد
خدمتکار با دیدنه هونول ترسید و به سمتش رفت
خ:خانم حالتون خوبه
هانول:بچه (آروم
خدمتکار که تازه متوجه شد سریع بیرون رفت و دکتر رو صدا کرد
خد: دکترررررررررر جان
کمی گذشت و دکتر اومد دکتر به سمت هانور رفت و دستشو گذاشت روی شکمش و کمی فشار داد که باعث شد هانول جیغ بدی بزنه
دم:زود نگهبان رو صدا بزن تا خانم رو ببریم
خد:چشم
خدمتکار رفت و با بادیگارد اومد
دک:آروم بلندش کن بیارش به سمت استخر تا منم وسایلارو بیارم
بادیگارد با اعتیاد هانولو بلند کرد و به سمت استخر رفت
دکتر با وسایل اومد
دک:همگی بیرون فقط دو نفر بمونن
هانولو گذاشتن داخل آب
در همین هین هوسوک وارد شد
هوسوک:چخبرهههه
دک:ارباب بچه ها میخوان به دنیا بیان
هوسوک:به این زودی !!!!
دکتر به سمت هانور رفت و با لباس وارد استخر شد
دک:پا*هاتو باز کن وقتی بهت گفتم زور بزن
هانول فقط سر تکون داد
دک:حالا
هانول هرچی توان داشت جمع کرد و زور شد صدای جیغ هانول بلند شده بود
خدمتکارا دستای هانول گرفته بودن
هوسوک هم با شوکه خیره بود که با صدای بچه از افکارش بیرون اومد
دک:بچه اول بیرون اومد مونده دوم
هوسوک آروم به سمت دکتر رفت و آروم بچه رو از دستش گرفت
بچه اول پسر بود نگاهی به شکل بچه کرد کامل به کوک رفته بود
این باعث شده بود کمی عصبی بشه
دک:بیشتررر
هانول:دیگه نمیتونم....چشماش بسته شد
دکتر کمی ترسید و به خدمتکار گفت
دک:کمک کن بچه رو بیرون بیارم شکمشو فشار بده
دک:بچه دوم هم اومد دختره
هوسوک اهمیتی نداد و رفت داخل خونه
دکتر خیره به جای هوسوک بود
دکتر:این بچه رو بگیرن ببرین داخل بدینش به اوجوما
خدمتکار بچه رو برود دکتر هم حوله رو دوره پاهای بست و بلندش کرد و رفت داخل
هوسوک:اوو یادم رفت
هوسوک دست کرد توی جیبش و پاکتو گذاشت کنارش
و اروم زمزمه کرد
هوسوک:نمیزارم آب تو گلوت پایین بره
و از عمارت زدن بیرون ..............
........
عمارت هوسوک
هانور شکمش به شدت درد میکرد عرق کرده بود دیگه توان نداشت
هرچی توان داشتو جمع کرد و داد زد
هانول:کمکککککککککک
کمی گذشت و خدمتکار وارد شد
خدمتکار با دیدنه هونول ترسید و به سمتش رفت
خ:خانم حالتون خوبه
هانول:بچه (آروم
خدمتکار که تازه متوجه شد سریع بیرون رفت و دکتر رو صدا کرد
خد: دکترررررررررر جان
کمی گذشت و دکتر اومد دکتر به سمت هانور رفت و دستشو گذاشت روی شکمش و کمی فشار داد که باعث شد هانول جیغ بدی بزنه
دم:زود نگهبان رو صدا بزن تا خانم رو ببریم
خد:چشم
خدمتکار رفت و با بادیگارد اومد
دک:آروم بلندش کن بیارش به سمت استخر تا منم وسایلارو بیارم
بادیگارد با اعتیاد هانولو بلند کرد و به سمت استخر رفت
دکتر با وسایل اومد
دک:همگی بیرون فقط دو نفر بمونن
هانولو گذاشتن داخل آب
در همین هین هوسوک وارد شد
هوسوک:چخبرهههه
دک:ارباب بچه ها میخوان به دنیا بیان
هوسوک:به این زودی !!!!
دکتر به سمت هانور رفت و با لباس وارد استخر شد
دک:پا*هاتو باز کن وقتی بهت گفتم زور بزن
هانول فقط سر تکون داد
دک:حالا
هانول هرچی توان داشت جمع کرد و زور شد صدای جیغ هانول بلند شده بود
خدمتکارا دستای هانول گرفته بودن
هوسوک هم با شوکه خیره بود که با صدای بچه از افکارش بیرون اومد
دک:بچه اول بیرون اومد مونده دوم
هوسوک آروم به سمت دکتر رفت و آروم بچه رو از دستش گرفت
بچه اول پسر بود نگاهی به شکل بچه کرد کامل به کوک رفته بود
این باعث شده بود کمی عصبی بشه
دک:بیشتررر
هانول:دیگه نمیتونم....چشماش بسته شد
دکتر کمی ترسید و به خدمتکار گفت
دک:کمک کن بچه رو بیرون بیارم شکمشو فشار بده
دک:بچه دوم هم اومد دختره
هوسوک اهمیتی نداد و رفت داخل خونه
دکتر خیره به جای هوسوک بود
دکتر:این بچه رو بگیرن ببرین داخل بدینش به اوجوما
خدمتکار بچه رو برود دکتر هم حوله رو دوره پاهای بست و بلندش کرد و رفت داخل
۱۳.۱k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.