صدای کلید توی قفل مثل صدای آژیر خطر بود همه ساکت شدند و

صدای کلید توی قفل، مثل صدای آژیر خطر بود. همه ساکت شدند و خشک‌شان زد. آن صدای همیشگی نبود.
تهیونگ که مشغول بازی با گربه‌ای که پیدا کرده بود بود، یکهو صاف نشست. انگار برق گرفته باشد. نگاهش از گربه به در بود، بعد یک نگاه کوتاه و نگران به من. یک نگاهی که انگار داشت می‌گفت: “تو اینو نشنیدی، نه؟”
من هم همینطور خشکم زده بود. آن کلید، کلید من بود، اما من باید جایی دیگر می‌بودم! این یعنی یک نفر دیگر برگشته بود… یا شاید من داشتم اشتباه
می‌دیدم.
دری که با صدای تیک باز شد، یک نفر را وارد کرد.
“آروم باشید. منم.”
صدای فرد بازگشته آمد، اما این بار، لحن تهیونگ کاملاً تغییر کرد. دیگر آن پسرک پرانرژی نبود.
تهیونگ آرام گربه را از بغلش گذاشت زمین. بلند شد و فقط به آن فردی که وارد شده بود خیره شد. دستش را برد بالا و چیزی شبیه به دفاع یا تعجب نشان داد. انگار آن فرد غریبه نبود، بلکه بیش از حد آشنا بود، و حضورش یک دیوار نامرئی بین من و تهیونگ کشید.
سریع برگشتم سمت تهیونگ، با چشم‌های نگران. می‌خواستم بپرسم: “تهیونگ، این کیه
چرا اینجوری می‌کنی؟”
اما تهیونگ فقط بهم نگاه کرد، یک نگاه سنگین و عمیق، همان نگاهی که قبلاً وقتی می‌خواست حرف‌های نگفته‌اش را بهم بفهماند، می‌انداخت. بعد خیلی آرام، تقریباً نجوا کرد، طوری که فقط من و شاید گربه بشنویم:

“ببین… این همونیه که من بهش گفتم ‘برو’. و اونم برگشته.”
دیدگاه ها (۰)

هوا هنوز بوی رطوبت و اضطراب می‌داد. تهیونگ دستم را محکم گرفت...

وقتی تهیونگ آن راز کوچکِ دستبند و صندوقچه را فاش کرد، نگاهش ...

🪐 آرامی در سئول بود. دختر با صدای خنده و گفت‌وگوی چند نفر از...

سناریودر: وقتی‌ بهش‌ میگی‌ کتاب‌ چطور‌ یک‌ سکس‌ پر‌لذت‌ و‌ د...

بازگشت فرمانده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط