– دلم یک واشقانه گرم تر می خواد، اما ترجیح میدم اولین خاط
– دلم یک واشقانه گرم تر می خواد، اما ترجیح میدم اولین خاطره مشترک تو خلوتمون باشه وزیزم!
و نگاه براقش در پی چشم های کهربایی دخترک چرخید، ولی جز چشم هایی پایین افتاده نصتتیبش نشتتد. آن را هم به حستتاب شتترم رها گذاشتتت. بی آن که بداند غوغای درون او از جای دیگر است.
داخل ماشین که نشست دست سهیل روی دستان سرد خیمه زد و انگشتان ریف دخترک را میان پنجه محکمش فشتترد. ستتپس به راننده دستتتور حرکت داد. سهیل سر خم کرد و دوباره با همان نوای آرام گفت:
– راحتی وزیزم؟ به چیزی احتیا نداری؟
با این که هوا گرم بود، تنش سرد بود. سرمایی که می دانست بابت چیست. با صدایی که به زحمت از حنجره ا راه به بیرون یافت گفت:
فقط میشه کمی درجه فن کم شه؟ … – ممنون فقط
سهیل متعجس نگاهش کرد. – سردته؟ تو این گرما؟
ماند چه جواب دهد که سهیل دوباره گفت:
– ستوالم احمقانه بود. از سترمای دستتات باید می فهمیدم. فکر کردم هیجان من بالاست و داغ کردم.
این بار واقعا از شدت شرم رنگ باخت و نگاه دزدید. سهیل باخنده آرامی از راننده خواستتت فن قستتمت وقس را خامو کند. رها هم آنقدر غرق در خود بود که این فداکاری ستتهیل را نبیند که در آن هوای گرم مرداد ماه و حرارتی که دم می زد، چگونه بدون فن خنک کننده دوام می آورد. به باغ رستتیدند. همه چیز به بهترین نحو ممکن برگزار شد. همه چیز والی بود. بی نظیر و بی بدیل ! جشنی با شکوه را برگزار می کردند. آنقدر صدای خوشی دیگران بلند بود که صدای سوگواری قلس رها به گو کسی نرسد. تا وزاداریش در خفا به شام غریبان وشق سورن برود.
واقد شروع به خواندن خطبه کرد. مرتبه اول که سارا خواهر سهیل با ذوق گفت به پیشتتواز قاتل دلش رفت. مرتبه ی دوم که ندا ”وروس رفته گل بچینه“ خوشحال وروس را دست ب*و*س پدر فرستاد، درد را در سینه ا حس کرد چقدر زود به پایان خط رسید. تمام شد. …و مرتبه سوم
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d9%88%d9%8a%d8%a7%d9%8a-%d8%ae%d9%8a%d8%b3-%da%86%d8%b4%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%aa/
و نگاه براقش در پی چشم های کهربایی دخترک چرخید، ولی جز چشم هایی پایین افتاده نصتتیبش نشتتد. آن را هم به حستتاب شتترم رها گذاشتتت. بی آن که بداند غوغای درون او از جای دیگر است.
داخل ماشین که نشست دست سهیل روی دستان سرد خیمه زد و انگشتان ریف دخترک را میان پنجه محکمش فشتترد. ستتپس به راننده دستتتور حرکت داد. سهیل سر خم کرد و دوباره با همان نوای آرام گفت:
– راحتی وزیزم؟ به چیزی احتیا نداری؟
با این که هوا گرم بود، تنش سرد بود. سرمایی که می دانست بابت چیست. با صدایی که به زحمت از حنجره ا راه به بیرون یافت گفت:
فقط میشه کمی درجه فن کم شه؟ … – ممنون فقط
سهیل متعجس نگاهش کرد. – سردته؟ تو این گرما؟
ماند چه جواب دهد که سهیل دوباره گفت:
– ستوالم احمقانه بود. از سترمای دستتات باید می فهمیدم. فکر کردم هیجان من بالاست و داغ کردم.
این بار واقعا از شدت شرم رنگ باخت و نگاه دزدید. سهیل باخنده آرامی از راننده خواستتت فن قستتمت وقس را خامو کند. رها هم آنقدر غرق در خود بود که این فداکاری ستتهیل را نبیند که در آن هوای گرم مرداد ماه و حرارتی که دم می زد، چگونه بدون فن خنک کننده دوام می آورد. به باغ رستتیدند. همه چیز به بهترین نحو ممکن برگزار شد. همه چیز والی بود. بی نظیر و بی بدیل ! جشنی با شکوه را برگزار می کردند. آنقدر صدای خوشی دیگران بلند بود که صدای سوگواری قلس رها به گو کسی نرسد. تا وزاداریش در خفا به شام غریبان وشق سورن برود.
واقد شروع به خواندن خطبه کرد. مرتبه اول که سارا خواهر سهیل با ذوق گفت به پیشتتواز قاتل دلش رفت. مرتبه ی دوم که ندا ”وروس رفته گل بچینه“ خوشحال وروس را دست ب*و*س پدر فرستاد، درد را در سینه ا حس کرد چقدر زود به پایان خط رسید. تمام شد. …و مرتبه سوم
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d9%88%d9%8a%d8%a7%d9%8a-%d8%ae%d9%8a%d8%b3-%da%86%d8%b4%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%aa/
۷۸۱
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.