پارت اول
#پارت_اول
*قبل از خوندن رمان برید هایلایت عمارت کیم رو ببینین برای آشنایی بیشتر*
قرار بود یه سوگلی جدید بیاد به عمارت
همه کنیز ها مشتاق بودند اون دختر رو ببینن،یعنی اون چه شکلی بود؟
یه دختر مغرور و عصبانی درست مثل سوگلی قدیم،یا یک دختر با وقار و مهربون.
هرجور که بود من دل خوشی ازش نداشتم
هرچی که نباشه اون یجورایی رقیب عشقی من بود...!
با صدای ایزول رشته افکارم پاره شد
ایزول:میونگ..
_هوم؟
ایزول:کجایی؟...به چی فکر میکنی؟
_م..من؟...به هیچی!
ایزول:تو هم داری به سوگلی جدید عمارت فکر میکنی؟
سرمو آروم به معنای"آره"تکون دادم.
ایزول:یعنی اون چه شکلیه؟..
_نمیدونم،به ما ربطی. نداره ما یه کنیز ساده ایم نباید تو امور داخلی ارباب زاده دخالت کنیم.
ایزول:اوهههه...ببین کی این رو میگه..!
میونگ...دلباخته جناب کیم.
_اون برای قدیم بود...من الان هیچ حسی بهش ندارم،فعلا تمرکزم فقط روی درسامه
ایزول:خوشبحالت میونگ...
_واسچی؟
ایزول:.میتونی درس بخونی.
_خب تو هم بیا باهم بریم مدرسه؟
ایزول:مامانم نمیزاره...میگه درس خوندن برات آب ونون نمیشه.
_تو هم با این مامانت...
پاشو بریم میز رو آماده کنیم الان ارباب زاده میان.
ایزول:بریم..
ظرف هارو ایزول برد منم لیوان هارو چیدم تو سینی و از پشت سرِ ایزول راه افتادم.
ایزول اول ظرفارو چید و رفت
بعد نوبت من شد
آره عزیزم...همین امشب میریم لباس عروس هارو نگاه کنیم.
صدای تهیونگ بود..به سختی آب دهنم رو قورت دادم و با دستای لرزون برگشتم به عقب،تهیونگ با لباس های سوار کاری اش
داشت بهم نگاه میکرد
تهیونگ:میونگ...
سرم رو انداختم پایین و گفتم
_ب...بله ارباب.
همینطور که داشت حرف میزد اومد نشست روی یکی از صندلی ها
تهیونگ:هنوز که ارباب نشدم،هنوز ارباب زاده ام...هروقت شدم ارباب بهم این لقب رو بده
_چ..چشم.
تهیونگ:خوبه.. غذا چی درست کردی؟
_کیمچی و میگو سرخ شده قربان.
تهیونگ:اوههه...پس سریع بیار که گشنم شد
_چشم قربان،اول باید لیوان هارو بچینم
سرشو آروم تکون داد و حرفی نزد
*قبل از خوندن رمان برید هایلایت عمارت کیم رو ببینین برای آشنایی بیشتر*
قرار بود یه سوگلی جدید بیاد به عمارت
همه کنیز ها مشتاق بودند اون دختر رو ببینن،یعنی اون چه شکلی بود؟
یه دختر مغرور و عصبانی درست مثل سوگلی قدیم،یا یک دختر با وقار و مهربون.
هرجور که بود من دل خوشی ازش نداشتم
هرچی که نباشه اون یجورایی رقیب عشقی من بود...!
با صدای ایزول رشته افکارم پاره شد
ایزول:میونگ..
_هوم؟
ایزول:کجایی؟...به چی فکر میکنی؟
_م..من؟...به هیچی!
ایزول:تو هم داری به سوگلی جدید عمارت فکر میکنی؟
سرمو آروم به معنای"آره"تکون دادم.
ایزول:یعنی اون چه شکلیه؟..
_نمیدونم،به ما ربطی. نداره ما یه کنیز ساده ایم نباید تو امور داخلی ارباب زاده دخالت کنیم.
ایزول:اوهههه...ببین کی این رو میگه..!
میونگ...دلباخته جناب کیم.
_اون برای قدیم بود...من الان هیچ حسی بهش ندارم،فعلا تمرکزم فقط روی درسامه
ایزول:خوشبحالت میونگ...
_واسچی؟
ایزول:.میتونی درس بخونی.
_خب تو هم بیا باهم بریم مدرسه؟
ایزول:مامانم نمیزاره...میگه درس خوندن برات آب ونون نمیشه.
_تو هم با این مامانت...
پاشو بریم میز رو آماده کنیم الان ارباب زاده میان.
ایزول:بریم..
ظرف هارو ایزول برد منم لیوان هارو چیدم تو سینی و از پشت سرِ ایزول راه افتادم.
ایزول اول ظرفارو چید و رفت
بعد نوبت من شد
آره عزیزم...همین امشب میریم لباس عروس هارو نگاه کنیم.
صدای تهیونگ بود..به سختی آب دهنم رو قورت دادم و با دستای لرزون برگشتم به عقب،تهیونگ با لباس های سوار کاری اش
داشت بهم نگاه میکرد
تهیونگ:میونگ...
سرم رو انداختم پایین و گفتم
_ب...بله ارباب.
همینطور که داشت حرف میزد اومد نشست روی یکی از صندلی ها
تهیونگ:هنوز که ارباب نشدم،هنوز ارباب زاده ام...هروقت شدم ارباب بهم این لقب رو بده
_چ..چشم.
تهیونگ:خوبه.. غذا چی درست کردی؟
_کیمچی و میگو سرخ شده قربان.
تهیونگ:اوههه...پس سریع بیار که گشنم شد
_چشم قربان،اول باید لیوان هارو بچینم
سرشو آروم تکون داد و حرفی نزد
۸.۹k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.