عشق و نفرت پارتp2💙
عشق و نفرت پارتp2💙
ویو مینسو
حالم گرفته شده بود اول صبحی
پس برای همین کوک نرفته سرکار یعنی اینقدر براش مهمه این دختره
عصبانی شده بودم و از شدت عصبانیت و ترس میخواستم بزنم زیر گریه اما نباید وا بدم کوک منو دوست داره و خواهد داشت
پایان ویو
ویو کوک
از صورت مینسو میفهمیدم چقدر ناراحته از اومدن سومین اما منم نمیخواستم بیاد ولی مامانم به اجبار میخواد چند روزی نکهش داره تا ساخت و ساز خونش تموم بشه
پایان ویو
کوک: چاگی
مینسو:...
کوک: مینسو
مینسو: من میرم دست و صورتمو بشورم باید بریم صبحانه بخوریم مگه نشنیدی
کوک: مینسو وایسااا
مینسو: چیشده
کوک: میشه ناراحت نباشی بخدا منم نمیخواستم اینجوری بشه
مینسو: مگه من چی گفتم(یکم سرد)
پرش زمانی به موقع صبحانه
ویو مینسو
از دله ها پایین رفتم و به پدر کوک سلام دادم خب اون خیلی با زنش فرق داشت یعنی مامان کوک برعکش اون خیلی مهربون و ملاحظه گر بود همیشه کمکم میکرد و باهام مهربون بود اما زنش مثل یه اشغال اضافی باهام حرف میزنه
پایان ویو
(بابا کوک:+مامان کوک:_)
+صبحت بخیر دخترم
مینسو: صبح شماهم بخیر پدر جان
+بفرما بشین عزیزم
مینسو: چشم(با لبخند)
کوک: صبحتون بخیر
+بیا پسرم
کوک: اومدم
اجوما: نوش جونتون
_راستی اجوما کل عمارتو برق بندازین برای شب هم چند تا غذای مختلف که سومین خیلی دوست داره میگم درست کنید باید همه چیز عالی باشه (با خنده)
اجوما: چشم خانوم
کوک: مامان فکر نیمکنم نیاز به این همه تشریفات داشته باشه برای یک نفر اخه
_یعنی چی کوک باید همه جا تمیز باشه مثلا مهمونمونه ها میخواد چند روز بمونه
+عزیزم منم با کوک موافقم نیاز به این همه کار ینست اوناروهم اذیت میکنی(منظورش خدمتکاراس)
_حرف نباشه دیگه من حرفامو زدم(یکم عصبی)
مینسو: خیلی ممنونم(پامیشه بره)
+دخترم هیچی نخوردی که
مینسو: خیلی اشتها ندارم نوش جونتون
ویو کوک
مینسو رفتارش عوض شده متوکهم که بخاطره سومینه اما باید یجوری ارومش کنم
پایان ویو
_وای ولش کن عزیزم بزار بره مگه ما باید ناز اینو و اونو بکشیم
ویو مینسو
من حتی هنوز به پله ها نرسیده بودم قشنگ تمام حرفشو میشنیدم و هربار غرورم زیرپا گذاشته میشد
پایان ویو
ویو راوی
کوک بلند شد و رفت توی اتاق پیش مینسو
پایان ویو
ادامه دارد...
امیدوارم دوست داشته باشید حمایت یادتون نره🤍💓
ویو مینسو
حالم گرفته شده بود اول صبحی
پس برای همین کوک نرفته سرکار یعنی اینقدر براش مهمه این دختره
عصبانی شده بودم و از شدت عصبانیت و ترس میخواستم بزنم زیر گریه اما نباید وا بدم کوک منو دوست داره و خواهد داشت
پایان ویو
ویو کوک
از صورت مینسو میفهمیدم چقدر ناراحته از اومدن سومین اما منم نمیخواستم بیاد ولی مامانم به اجبار میخواد چند روزی نکهش داره تا ساخت و ساز خونش تموم بشه
پایان ویو
کوک: چاگی
مینسو:...
کوک: مینسو
مینسو: من میرم دست و صورتمو بشورم باید بریم صبحانه بخوریم مگه نشنیدی
کوک: مینسو وایسااا
مینسو: چیشده
کوک: میشه ناراحت نباشی بخدا منم نمیخواستم اینجوری بشه
مینسو: مگه من چی گفتم(یکم سرد)
پرش زمانی به موقع صبحانه
ویو مینسو
از دله ها پایین رفتم و به پدر کوک سلام دادم خب اون خیلی با زنش فرق داشت یعنی مامان کوک برعکش اون خیلی مهربون و ملاحظه گر بود همیشه کمکم میکرد و باهام مهربون بود اما زنش مثل یه اشغال اضافی باهام حرف میزنه
پایان ویو
(بابا کوک:+مامان کوک:_)
+صبحت بخیر دخترم
مینسو: صبح شماهم بخیر پدر جان
+بفرما بشین عزیزم
مینسو: چشم(با لبخند)
کوک: صبحتون بخیر
+بیا پسرم
کوک: اومدم
اجوما: نوش جونتون
_راستی اجوما کل عمارتو برق بندازین برای شب هم چند تا غذای مختلف که سومین خیلی دوست داره میگم درست کنید باید همه چیز عالی باشه (با خنده)
اجوما: چشم خانوم
کوک: مامان فکر نیمکنم نیاز به این همه تشریفات داشته باشه برای یک نفر اخه
_یعنی چی کوک باید همه جا تمیز باشه مثلا مهمونمونه ها میخواد چند روز بمونه
+عزیزم منم با کوک موافقم نیاز به این همه کار ینست اوناروهم اذیت میکنی(منظورش خدمتکاراس)
_حرف نباشه دیگه من حرفامو زدم(یکم عصبی)
مینسو: خیلی ممنونم(پامیشه بره)
+دخترم هیچی نخوردی که
مینسو: خیلی اشتها ندارم نوش جونتون
ویو کوک
مینسو رفتارش عوض شده متوکهم که بخاطره سومینه اما باید یجوری ارومش کنم
پایان ویو
_وای ولش کن عزیزم بزار بره مگه ما باید ناز اینو و اونو بکشیم
ویو مینسو
من حتی هنوز به پله ها نرسیده بودم قشنگ تمام حرفشو میشنیدم و هربار غرورم زیرپا گذاشته میشد
پایان ویو
ویو راوی
کوک بلند شد و رفت توی اتاق پیش مینسو
پایان ویو
ادامه دارد...
امیدوارم دوست داشته باشید حمایت یادتون نره🤍💓
۳۸۸
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.