افتابدرحجاب

📚#افتاب_در_حجاب
♥️#ادامه_قسمت71
تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام را کتک مى زدند؟

تو کجا بودى بابا وقتى برادرم سجاد را به زنجیر مى بستند؟تو کجا بودى بابا وقتى شب ها در بیابانهاى ترسناك رهایمان مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى سایه بانى را در ظل آفتاب از ما مضایقه مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى مردم به ما مى خندیدند تو کجا بودى
بابا وقتى ما بر روى شتر خواب مى رفتیم و ازمرکب مى افتادیم و زیردست وپاى شترها مى ماندیم ؟تو کجا بودى بابا وقتى مردم از اسارت ما شادى کردند و پیش چشم هاى گریان ما مى رقصیدند؟

تو کجا بودى بابا وقتى بدنهایمان زخم شد و پوست صورت هایمان برآمد؟تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب سجاد را در سایه شتر خوابانده بود و او را باد مى زد و گریه مى کرد؟تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب نمازهاى شبش را نشسته مى خواند و دور از چشم ما تا صبح گریه مى کرد؟
تو کجا بودى بابا وقتى سکینه سرش را بر شانه عمه ام زینب مى گذاشت و زارزار مى گریست ؟تو کجا بودى بابا وقتى از زخمهاى غل و زنجیر سجاد خون مى چکید..

#ادامه_دارد...
دیدگاه ها (۰)

📚#افتاب_در_حجاب♥️#قسمت72تو کجا بودى بابا وقتى از زخم هاى غل ...

📚#افتاب_در_حجاب♥️#قسمت73 انگار مصیبت تو تازه آغاز شده است......

📚#افتاب_در_حجاب♥️#قسمت71رقیه خود را به روى سر مى اندازد.... ...

📚#افتاب_در_حجاب♥️#ادامه_قسمت70.. رقیه که از شدت گریه به سکسک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط