𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝¹⁶
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
جیمین :الان این اصلا مهم نیست بانو !
سویا : مسئله ای پیش اومدی ؟
جیمین شونه های سویارو میگیره و به چشماش نگاه میکنه ...بعد از سه دقیقه زبان باز می کند و میگوید:
_________________________________________________________
جیمین :من اونروزی که باهاتون آشنا شدم ...وقتی به اعماق چشمهاتون نگاه کردم ...وقتی طرز صحبت کردنتون رو دیدم ...وقتی خنده هاتون رو دیدم و شاهد شجاعتتون بودم دیگه نتونستم از فکر شما بیرون بیام ...
سویا فقط با چشمان گرد شده به جیمین نگاه میکرد...
جیمین :بانو جانگ شاید اینطور صحبت کردنم مرسوم نباشه اما حرف دلمه !
سویا سرش رو پایین انداخت و گفت :منظورتون از این حرف ها چیه ؟
جیمین :منظورم اینه که واست جای خاصی رو تو قلبم گذاشتم !
سویا با چشمانی که از سر خوشحالی برق می زد به عشقش نگاه کرد ...
جیمین :فکر میکنمیک عاشق نگاه معشوقش رو بهتر از هرکسی بشناسه و حرف نگاهشو بفهمه ...فکر میکنم این یعنی بله ؟
سویا :این بله برای دل خودمه اما طبق قوانین قصر ...
جیمین :بانو من حتی شده باشه با قوانین قصر میجنگم ...اگر این جنگ به اتمام نرسید دستاتو میگیرم و به یک جای دور میریم ...
سویا : شما خواهر زاده عزیز ملکه و وزیر اعظم هستین ...شما تنها پسر وزیر دفاع این مملکتین.
جیمین :اما قبل از اون یک انسانم و حالا یک انسان عاشق !
سویا :سرورم ...
جیمین :راحت نیستم باهام رسمی صحبت کنی ...
سویا :شما نمیتونین از همه قدرت خانوادگیتون بگذرین ...
جیمین :از عشقم بگذرم برای حفظ قدرت خانوادگیم؟
جیمین دیگر طاقت شنیدن صحبت های سویا را نداشت برای همین لب هایش را بوسید ...
سویا در ابتدا همکاری نکرد اما بعد از سی ثانیه تن به خواست جیمین داد ...
𝙿𝚊𝚛𝚝¹⁶
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
جیمین :الان این اصلا مهم نیست بانو !
سویا : مسئله ای پیش اومدی ؟
جیمین شونه های سویارو میگیره و به چشماش نگاه میکنه ...بعد از سه دقیقه زبان باز می کند و میگوید:
_________________________________________________________
جیمین :من اونروزی که باهاتون آشنا شدم ...وقتی به اعماق چشمهاتون نگاه کردم ...وقتی طرز صحبت کردنتون رو دیدم ...وقتی خنده هاتون رو دیدم و شاهد شجاعتتون بودم دیگه نتونستم از فکر شما بیرون بیام ...
سویا فقط با چشمان گرد شده به جیمین نگاه میکرد...
جیمین :بانو جانگ شاید اینطور صحبت کردنم مرسوم نباشه اما حرف دلمه !
سویا سرش رو پایین انداخت و گفت :منظورتون از این حرف ها چیه ؟
جیمین :منظورم اینه که واست جای خاصی رو تو قلبم گذاشتم !
سویا با چشمانی که از سر خوشحالی برق می زد به عشقش نگاه کرد ...
جیمین :فکر میکنمیک عاشق نگاه معشوقش رو بهتر از هرکسی بشناسه و حرف نگاهشو بفهمه ...فکر میکنم این یعنی بله ؟
سویا :این بله برای دل خودمه اما طبق قوانین قصر ...
جیمین :بانو من حتی شده باشه با قوانین قصر میجنگم ...اگر این جنگ به اتمام نرسید دستاتو میگیرم و به یک جای دور میریم ...
سویا : شما خواهر زاده عزیز ملکه و وزیر اعظم هستین ...شما تنها پسر وزیر دفاع این مملکتین.
جیمین :اما قبل از اون یک انسانم و حالا یک انسان عاشق !
سویا :سرورم ...
جیمین :راحت نیستم باهام رسمی صحبت کنی ...
سویا :شما نمیتونین از همه قدرت خانوادگیتون بگذرین ...
جیمین :از عشقم بگذرم برای حفظ قدرت خانوادگیم؟
جیمین دیگر طاقت شنیدن صحبت های سویا را نداشت برای همین لب هایش را بوسید ...
سویا در ابتدا همکاری نکرد اما بعد از سی ثانیه تن به خواست جیمین داد ...
۴.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.