طلای شجاع پارت ۱۳

متوجه دختر کوچولوی شدم  که لباسی بلند  و سفید با گل دوزی های ریز زیا تنش بود
با چشمای اشکی یثبهم نکاه کرد
همون طور ک دکمه ها پاهام رو می‌بستم لبخندی زدم و کنارش نشستم
+سلام خانم کوچولو🥰
حالت خوبه؟؟
دختر بچه:$تو میخای منو بدزدی؟؟؟
+چی؟؟؟؟😂
معلومه ک ن!!!
$ارهههه....میدونستم!!!
آخه کدوم دزدی اینقدر خوش قیافه!
+اوه😂...ممنونم
خوب حالا اینجا چیکار میکنی؟
$گم شدم!
عمو تو میتونی منو ببری پیش خاله...
+البته خونه خالت کجاست؟
$پایین اون تپه ی بلا🥺
+اوه....پس زیاد هم دور نیست!
خب بیا بریم!
دستمو سمتش دراز کردم
دست کوچولو و قشنگش رو گزاشت تو دستم
اروم دستشو گرفتم و با هم به طرف تپه ی بلا حرکت کردیم
$عمو؟؟
+جانم؟
$تو اشراف زاده ای؟
+اممم اره یه جورایی😇
$پس باید بقیه پرنسس هم داشته باشی!😀
+چی؟؟
$تو شبیهه پرنس هایی هستی ک تو قصه ها هستن پیوست تو هم باید یه پرنسس داشته باشی تا باهاش ازدواج کنی دیگه!
+😂😂😂😂متاسفم ولی ندارم!
$اوه چ بد!
راستی اسمت چیه عمو؟
+من اسمم جیمینه اسم تو جیه؟
$اسمم می جاست
+چ اسم قشنگی .....دختری زیبا(معنی اسمش)🥰
$رسیدیم اینجاست!
+نگاهی به خونه ی روبه روم انداختم
تقریبا برابر بود!
بچهذهای زیادی داشتند توی حیاط بازی میکردن
میجا دستم رو ول کرد و به سمت خونه دوید و فریاد زد!
$خاله  ییوووننن......من برگشتمممممم
+خاله یون؟
نگاهی به دختر جوانی ک با لباس های خیلی قشنگی از خونه بیرون اومد انداختم
+فرمانده!!!!
لایکا بالای ۴۰
کامنتا هر جی شد
فالوورا  ۱۱۲۵
دیدگاه ها (۵)

هَن پارت ۱۱

طلای شجاع پارت ۱۴

طلای شجاع پارت ۱۲

طلای شجاع پارت ۱۱

(لطفاً حمایت کنید❤️)نام: سرنوشت لیا p:3دختره: سلام اسمم سون ...

کاترین: راستش یه نفری هست که ازم میخواد وکیلش بشم با اون میت...

پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط