طلای شجاع پارت ۱۴

طلای شجاع پارت۱۴
+فرمانده؟!؟!؟!؟
=سرورم!ای....اینجا چیکار میکنید؟
=سرورم؟
=شاهزاده؟؟؟؟
=چیزی شده؟
=جیییمیییننننن
جیمین:
تا به حال تو لباس دخترون ندیده بودمش😍
خیلی زیبا بود
محوش شده بودم ک با دادی ک زد به خودم اومدم
+بل...بله؟؟چیه؟؟؟چیشده؟؟
=ببخشید حالتون خوبه؟
+یکم اب خنک میخام ...میشه؟؟؟
=البته بیاید داخل!
خونه‌ی بزرگی بود
اتاقای زیادی داشت
روی میز و صندلی کنار سالن نشستیم
و لیوان آب رو جلوم گذاشت
چقدر با لباس دخترونه زیبا بود
روبه روم نشست و دستی به لباساش کشیدتا مرتب بشه
موهای بلند و خرماییش رو پشت گوشش‌ داد
لرزش چیزی  و توی سینم حس کردم
اون بینظیر بود!!
می جا اومد کنار فرمانده نشست و گفت
شما خاله رو میشناسید
+اره خب اون فر...
=ننن....ما باهم دوستیم!!!
+اممم اره دوستیم!
فهمیدم ک نمیخاد به کسی بگه ک فرماندس
کمی از ابم رو خوردم
به من دوروغ نگید دوست نیستید!!!
نکنه خاله پرنسسته؟؟😃
آبی ک خوردم پرید تو گلوم چنتا سرفه کردم و گفتم
+چییی؟؟!! گفتم ک من پرنسسی ندارم کوچولو
حیف تو خیلی خوش تیپی!
+بعد از این حرفش خجالت کشیدم!
ممنونی گفتم ک دیدم داره با فرمانده پچ پچ میکنه
گوشیمو تیز کردم تا بشنوم
خاله یون برو مخ دوستتو بزن تاژثزههه اشرافزاده هم هسته‌ای
خنده ای کردم و مشغول بازی بانوان آبم شدم
=هیونگ چی میگی بجه برو با می‌نهیم بازی کن بدوو..
می جا  رو برد بیرون ولی دیکه نیومدن
منم رفتم بیرون ببینم چه خبره
با لبخنده خیلی قشنگی دست بچه هارو گرفته بود و در حالی ک میچرخیدند شعر میخوندن
میجا کنارم اومد و دستم رو گرف کشورشون بردم و دستمو گزاشت تو دست فرمانده
فروریختن قلبم رو حس میکردم!!
لبخندی به فرمانده زدم و دستشو محکم گرفتم!
میجا هم اون یکی دستم رو گرفت
میچرخیدیم شعر میخوندیم
با خستگی روی تخت چوبی وسط حیات نشستم به گل های داخل گلدون خیره شدم
=این جاسرده بیاید داخل الانا دیگه تاریک میشه
با یاد آوری شاهزاده لیانگ بلند شدم
+ممنون باید برم تنها نیستم!
=چی؟
+با شاهزاده لیذنگ برای شکار اومدبم! باید برگردم کلبه سلطنتی!
=اها....خیلی ممنون ک می جا رو آوردید اینجا
+ کاری نکردم...فقط...
=چیزی شده؟
+یه سوالی دارم؟!
=چه سوالی؟
+اینجا چیکار میکنی فرمانده؟ چرا نمیخای اونا بفهمن ک فرمانده ی این کشوری؟
=خب..راستش......اونا بچه ها پدر و مادر ندارند
چند سال پیش میجا و چنتای دیگه رو توی خرابه پیدا کردم تصمیم گرفتم خونه ای بسازم تا بچه های بی سرپرست بیان اینجا و زندگی
قبلا خیلی میومدم اینجا ولی از وقتی فرمانده شدم
کم تر میام ولی سعی میکنم بیشتر از قبل بهشون دوجه کنم!
اونا سزاوار محبت دیدن هستند!
+شنا واقعا دل مهربونی دارید فرمانده!
=ممنونم!
+خب من دیگه میرم! دیر میشه!
=خدانگهدار
+میبینمت!دمراقب خودت باش!!
(رفت)
=میبینمت؟؟؟؟...مراقبذخودت باش؟؟؟
اه خدایا دارم دیوونه میشم چرا اینقدر دلم رو میلرزونه
شاهزاده جذاب من...
لایکا بالای۵۰
کامنتا ۱۰۰(مفییید)
فالوورا ۱۱۴۷
دیدگاه ها (۰)

طلای شجاع پارت ۱۵

طلای شجاع پارت ۱۶

هَن پارت ۱۱

طلای شجاع پارت ۱۳

پارت ۸۵

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۴ساعت کاریم تمام شده بود رفتم سوار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط