پارت 2
پارت 2
$باشه الان میام
* اوکی
پرش به موقه ای که کوک اومد
ویو ات
منتظر کوک بودم دیدم که اومد
* سلام عشقم چه خبر
$ هیچ سلامتی میای بریم بستنی بخوریم
* اوکی بریم
ویو کوک
داشتیم بستنی میخوردیم که گوشیم زنگ خور
مکالمه ی پدر کوک و کوک (بچه ها پدر کوک و پ، ک میزارم)
پ، ک.. سلام پسرم میتونی بیای شرکت کار مهمی دارم
$ باشه پدر الان میام
* داشتیم با کوک بستنی میخوردیم که گوشی کوک زنگ خورد فکر کنم پدرش بود گفت الان میام شرکت
$ عزیزم من باید برم شرکت کارم تموم شد دوباره باهم میای بیرون برات سوپرایز دارم
*وقتی گفت سوپرایز ذوق کردم گفتم باشه
$پس من میرم شرکت بای
*بای
*بعد از اینکه کوک رفت ساعت و نگاه کردم 6 بعدظهر بود
*داشتم میرفتم خونه ی خودم که (بچه ها ات ی خونه مجردی داره و هم پدر کوک و هم پدر ات باهم شریک ی شرکت بزرگن در کره و مادر هاشون هم باهم دوست هستن)
چنتا پسر رو دیدم که داشتن ی دخترو میزدن
پسر، تو ی هرز ای میفهمی
دختره، توروخدا ولم کنید هر چی بخاین بهتون میدم
پسره، پس ی خونرو برام آتیش بزن
ویو ات داشتم میرفتم تو کوچه بودم که صدای اون چنتا پسر با اون دختره میومد یکم جلوتر رفتم دیدم آنقدر دختر رو زدن که داره خون بالا میاره عو..... ضی ها رفتم جلو دست پسر رو گرفتم با ی حرکت پخش زمینش کردم که اون چنتا پسره هم اومدن اونارم پخش زمین کردم بعد اینکه اون پسرا رو کتک زدم دیدم همه دارن بهم نگاه میکنن
زنه، عجب زوری داره
اون یکی زنه، آره خدایی نگاه آنقدر این پسرا رو زده که خونی شدن
*توجهی به اونا نکردم رفتم سمت دختره بلندش کرم گفتم حالتون خوبه
اون دختر، بله خانم ممنون که نجاتم دادین ممنون
*خاهش میکنم وضیفه بود
ات دختر رو آورد به خونش و زخمای اون دخترو پانسمان کرد
پرش زمانی به موقه ای که ات داشت با اون دختره حرف میزد
ات
داشتم باهاش حرف میزدم اسمش و پرسیدم بهم گفت که اسمش هانا هست باهاش دوست شدم دختر خوبی بود
تا اینکه........
$باشه الان میام
* اوکی
پرش به موقه ای که کوک اومد
ویو ات
منتظر کوک بودم دیدم که اومد
* سلام عشقم چه خبر
$ هیچ سلامتی میای بریم بستنی بخوریم
* اوکی بریم
ویو کوک
داشتیم بستنی میخوردیم که گوشیم زنگ خور
مکالمه ی پدر کوک و کوک (بچه ها پدر کوک و پ، ک میزارم)
پ، ک.. سلام پسرم میتونی بیای شرکت کار مهمی دارم
$ باشه پدر الان میام
* داشتیم با کوک بستنی میخوردیم که گوشی کوک زنگ خورد فکر کنم پدرش بود گفت الان میام شرکت
$ عزیزم من باید برم شرکت کارم تموم شد دوباره باهم میای بیرون برات سوپرایز دارم
*وقتی گفت سوپرایز ذوق کردم گفتم باشه
$پس من میرم شرکت بای
*بای
*بعد از اینکه کوک رفت ساعت و نگاه کردم 6 بعدظهر بود
*داشتم میرفتم خونه ی خودم که (بچه ها ات ی خونه مجردی داره و هم پدر کوک و هم پدر ات باهم شریک ی شرکت بزرگن در کره و مادر هاشون هم باهم دوست هستن)
چنتا پسر رو دیدم که داشتن ی دخترو میزدن
پسر، تو ی هرز ای میفهمی
دختره، توروخدا ولم کنید هر چی بخاین بهتون میدم
پسره، پس ی خونرو برام آتیش بزن
ویو ات داشتم میرفتم تو کوچه بودم که صدای اون چنتا پسر با اون دختره میومد یکم جلوتر رفتم دیدم آنقدر دختر رو زدن که داره خون بالا میاره عو..... ضی ها رفتم جلو دست پسر رو گرفتم با ی حرکت پخش زمینش کردم که اون چنتا پسره هم اومدن اونارم پخش زمین کردم بعد اینکه اون پسرا رو کتک زدم دیدم همه دارن بهم نگاه میکنن
زنه، عجب زوری داره
اون یکی زنه، آره خدایی نگاه آنقدر این پسرا رو زده که خونی شدن
*توجهی به اونا نکردم رفتم سمت دختره بلندش کرم گفتم حالتون خوبه
اون دختر، بله خانم ممنون که نجاتم دادین ممنون
*خاهش میکنم وضیفه بود
ات دختر رو آورد به خونش و زخمای اون دخترو پانسمان کرد
پرش زمانی به موقه ای که ات داشت با اون دختره حرف میزد
ات
داشتم باهاش حرف میزدم اسمش و پرسیدم بهم گفت که اسمش هانا هست باهاش دوست شدم دختر خوبی بود
تا اینکه........
۹.۶k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.