شب است و پشت شیشه نم نمی دارد خیال تو

شب است و پشتِ شیشه نم نمی دارد خیالِ تو
پچ و پچ هایِ گنگ و مبهمی دارد خیالِ تو

نمیدانم چه می گوید به گوشِ پنجره با بغض
ولی ناگفته می دانم غمی دارد خیالِ تو

زده سنجاقی از پروانه بر گلبرگِ گیسویش
به تن پیراهنِ ابریشمی دارد خیالِ تو

فرو چون ارگ می ریزد، شبیهِ برگ می ریزد
تکانِ شانه هایِ چون بمی دارد خیالِ تو

مه آلودِ شمال است و هیاهویی زلال است و
تبِ چالوسِ پُر پیچ و خمی دارد خیالِ تو

سرش بر شانه یِِ دیوار؛ این خاصیتِ عشق است
اگر سنگِ صبور و همدمی دارد خیالِ تو

جهان "یادش بخیر"ِ خاطراتِ رفته بر باد است
همان جایی که اشکِ نم نمی دارد خیالِ تو

شده بیت المقدس، بیت بیتِ دفتر از عِطرش
شمیمِ غنچه هایِ مریمی دارد خیالِ تو

به یادت گریه کردم، شعر خواندم، باز کافی نیست؟
چرا دست از سرِ من برنمیدارد خیالِ تو؟

#شهراد_میدری
دیدگاه ها (۱)

بزن که سوز دل من به ساز میگوئیز ساز دل چه شنیدی که باز میگوئ...

عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد ...خسته شد چشم من از این هم...

ﭼﻮ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ، ﻧﺴﯿﻢِ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽﺭﻗﺼﺪﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﻥ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﺍﻣﻢ، ﺷ...

مثل حکایتی که فقط در کتاب هاستگاهی توهم است، شبیه سراب هاستگ...

🌱🍒شب است و پشتِ شیشه نم نمیدارد خیالِ توپچ و پچ هایِ گنگ و م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط