بزن که سوز دل من به ساز میگوئی

بزن که سوز دل من به ساز میگوئی
ز ساز دل چه شنیدی که باز میگوئی

مگر چو باد وزیدی به زلف یار که باز
به گوش دل سخنی دلنواز میگوئی

مگر حکایت پروانه میکنی با شمع
که شرح قصه به سوز و گداز میگوئی

به یاد تیشه فرهاد و موکب شیرین
گهی ز شور و گه از شاهناز میگوئی

کنون که راز دل ما ز پرده بیرون شد
بزن که در دل این پرده راز میگوئی

به پای چشمه طبع من این بلند سرود
به سرفرازی آن سروناز میگوئی

به سر رسید شب و داستان به سر نرسید
مگر فسانه زلف دراز میگوئی

بسوی عرش الهی گشوده ام پر و بال
بزن که قصه راز و نیاز میگوئی

نوای ساز تو خواند ترانه توحید
حقیقتی به زبان مجاز میگوئی

ترانه غزل شهریار و ساز صباست
بزن که سوز دل من به ساز میگوئی

 
"شهریار"
دیدگاه ها (۲)

عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد ...خسته شد چشم من از این هم...

آمدم در نگهت جان بسپارم ،که نشدبر لبت حادثه بوسه بکارم ، ک...

شب است و پشتِ شیشه نم نمی دارد خیالِ توپچ و پچ هایِ گنگ و مب...

ﭼﻮ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ، ﻧﺴﯿﻢِ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽﺭﻗﺼﺪﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﻥ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﺍﻣﻢ، ﺷ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط