چراشمشیررستم در رگ قصد

ﭼﻮ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ، ﻧﺴﯿﻢِ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽﺭﻗﺼﺪ
ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﻥ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﺍﻣﻢ، ﺷﺮﺍﺏِ ﻧﺎﺏ ﻣﯽﺭﻗﺼﺪ!

ﭼﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﺮﻡِ ﺷﯿﺮﯾﻦ، ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯾﺖ ﮔُﻞ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﺩ
ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﮔُﻞ ﺩﺭ ﺁﯾﯿﻨﻪ، ﺷﻔﻖ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻣﯽﺭﻗﺼﺪ!

ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﺑﺰﻡِ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺭﺍ ﻣﯽﺁﺭﺍﯾﯽ، ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻦ!
ﮐﻪ ﺩﻝ، ﺩﺭ ﺟﺸﻦِ ﺩﯾﺪﺍﺭﺕ، ﭼﺴﺎﻥ ﺑﯽﺗﺎﺏ ﻣﯽﺭﻗﺼﺪ!!

ﻧﺼﯿﺐ ﻣﻦ ﺯ ﮔﯿﺴﻮﯾﺖ، ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﺮﻭﺯﮔﺎﺭﯼﻫﺎﺳﺖ . . .
ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﻋﺮﯾﺎﻧﺖ، ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﺘﺎﺏ ﻣﯽﺭﻗﺼﺪ!

ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺑﺮﻭﺍﻧﺖ ﺭﺍ، ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﻣﺴﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧَﺪ؟
ﮐﻪ ﺭﺏّﺍﻟﻨﻮﻉِ ﺯﺭّﯾﻦْﺑﺎﻝ، ﺩﺭ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻣﯽﺭﻗﺼﺪ!

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﻧﯿﺮﻧﮕﺖ، ﺩﻟﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺝ ﺧﻮﻥ ﺩﺍﺭﻡ
ﺷﮑﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻦ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﺎﺏ ﻣﯽﺭﻗﺼﺪ!

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺰﻡ ﺩﻭﻧﺎﻥ، ﺑﺮﻧﻤﯽﺗﺎﺑﻢ، ﭼﻮ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ
ﮔﻠﯽ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻬﺘﺎﺏ، ﺩﺭ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﻣﯽﺭﻗﺼﺪ!

ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎِ ﻣﻬﺮﺍﻓﺸﺎﻥ، ﻣﺼﯿﺒﺖْﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪ ‏« ﺷﺒﺪﯾﺰ ‏»؟!
چراشمشیررستم، در رگِ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﻣﯽﺭقصد؟

#حسن‌اسدی_شبدیز
دیدگاه ها (۱)

شب است و پشتِ شیشه نم نمی دارد خیالِ توپچ و پچ هایِ گنگ و مب...

بزن که سوز دل من به ساز میگوئیز ساز دل چه شنیدی که باز میگوئ...

مثل حکایتی که فقط در کتاب هاستگاهی توهم است، شبیه سراب هاستگ...

دل تنگم و دلتنگ نبودى كه بدانى چه كشيدمعاشق نشدى ، لنگ نبودى...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط