بیشتر آدمها دردهای کهنه ای دارند که با آنها خو گرفته اند
بیشتر آدمها دردهای کهنه ای دارند که با آنها خو گرفته اند …
یعنی آنقدر جنگیده اند و حریفش نشدند که دیگر با آن درد کنار آمدند…
مثلا یک نفر با سردردش …
یکی با پادردش …
و یکی با قلب دردش…
اصلا انگار با آن درد هم خانه شده اند، هر شب با درد میخوابند و هر صبح بیدار میشوند ولی آنقدر حضورش برایشان عادی شده که دیگر به روی خودشان نمی آورند!
شاید عجیب باشد اما همیشه هم درد کهنه ی آدم جسمی نیست گاهی هم دردهای روحش کهنه می شوند
دردهایی دارد مثل رفتن…
مثل نبودن …
مثل ندیدن …
و آنقدر با خاطرات کسی زندگی می کند
آنقدر با جای خالی کسی سر می کند
آنقدر دلش حضور یک نفر را میخواهد و کنارش ندارد …
که دردهای روحش کهنه می شوند …!
که با دردهای روحش کنار می آید …!
یعنی آنقدر جنگیده اند و حریفش نشدند که دیگر با آن درد کنار آمدند…
مثلا یک نفر با سردردش …
یکی با پادردش …
و یکی با قلب دردش…
اصلا انگار با آن درد هم خانه شده اند، هر شب با درد میخوابند و هر صبح بیدار میشوند ولی آنقدر حضورش برایشان عادی شده که دیگر به روی خودشان نمی آورند!
شاید عجیب باشد اما همیشه هم درد کهنه ی آدم جسمی نیست گاهی هم دردهای روحش کهنه می شوند
دردهایی دارد مثل رفتن…
مثل نبودن …
مثل ندیدن …
و آنقدر با خاطرات کسی زندگی می کند
آنقدر با جای خالی کسی سر می کند
آنقدر دلش حضور یک نفر را میخواهد و کنارش ندارد …
که دردهای روحش کهنه می شوند …!
که با دردهای روحش کنار می آید …!
- ۱.۶k
- ۲۴ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط