حس پرنده دارم که داره ازادی با تمام وجود حس میکنه...
حس پرنده دارم که داره ازادی با تمام وجود حس میکنه...
پایان
[۲/۷، ۲۲:۳۸] لباسهای من بودی.تو به فکر غداهای مورد علاقم بودی ولی به فکر میل سرکوب شدم نبودی.حتی لحظه ای نخواستی خودتو جای منی بزاری که از صبح تا شب هزارتا هرزه رو تو خیابون میبینم و چشمام پراز نیاز وخواهش میشه.!
هه!! ازم گلایه میکنی که چرا تو هال میخوابم؟؟؟ خوب معلومه !!!!!!!چون هروقت کنارت خوابیدم بهم تشر زدی الان وقتش نیس.!!! بچه ها بیدار میشن..!! ای لعنت به این بچه ها که زندگیمونو به لجن کشیدند! و حالا همه چی رو حتی اخلاق شون هم افتاده گردن من! !! میخوای بهت بگم از کی اولین خیانت و مرتکب شدم؟ از بیست وپنج ساعت قبل!!!! اره میدونم باور نمیکنی ولی قسم به اون حجی که قرار بود بریم خیانت من بیست وپنج ساعت پیش بود! چون کمرم درد میکرد .چون تنم داغ داغ بود.کلی اب یخ خوردم حالم بهترشه نشد.بخاطر دیدن یکی از همون هرزه ها...ولی از اونجا که خدا خیلی دوستم داره سریع رسوام کرد تا غلط اضافه نکنم. ! تا همونطور که تو این پونزده سال پاک موندم پاک بمونم.ولی الان تصمیمم رو گرفتم.میخوام طلاق
ت بدم.چون تو احساس آزادی میکنی! از زندانی که خودت واسه خودت ساخته بودی ازاد شدی.!! دوست داشتم ازادیت رو باهم جشن بگیریم ولی انگار این ازادی رو تنها میخوای.چون اگر بنا بود آزادی ت رو با من بخواهی قطعا در این پونزده سال مثل دخترهای بیست ساله میگشتی!!! چقدر بخت من سیاه بود که تا حس کردی دیگه متعلق به یکی دیگه هستم یاد خودت افتادی و بیست سالگیت!!! وچقدر انسان سست و کم ظرفیتی هستی که با زرد شدن موهات مذهب برات مسخره اومد و ارزوی سالیانه ت رو که سفر حج بود حقه ی کثیفی از جانب مادر مریض وپیر من دیدی...!!! و حاضر شدی بخاطررویای بیست سالگیت قلب مادرمنو به درد بیاری! او باهزار ذوق وشوق اومده بود برای خوشحال کردنت باخبر سفر حج!! میگفت مدتها بود که میخواست به جبران خوبیهات تو رو به آرزوت برسونه!! وتو حتی جواب سلامش هم ندادی!!! گناه من فقط فکر خیانت بود اما گناه تو چی؟؟؟ تهمت ناروا..بی توجهی به من نیازهای من...ووووووو
بازهم میگم دنبال توجیح نمیگردم.فقط میخواستم قبل از اومدن حکم، درد دلهای این پانزده سال رو کرده باشم.!
حالا هم بعد از اینهمه سال شهامت پیدا کردم برای جدایی.!!! جدایی از زنی که بایک نگاه به من ویک زن تو ماشین تمام خوبیهای من و محبتهای مادرم رو فراموش کرد وحتی مرگ پدرش رو هم گردن ما انداخت! خیلی بی انصافی. ...بیست سالگیت مبارک
[۲/۷، ۲۲:۴۰] : از انجاییکه این نامه احساسات خیلی از دوستان رو تحریک کرد بازم دونستم نگارش جوابیه ش رو هم من بعهده بگیرم.! چون قالبا ما از دید خودمون کاملن بحق هستیم وطرف مقابل گناهکار!! درحالیکه اگر پای درد دل ودفاعیات طرف مقابل بنشینیم پی به کاستی های خودمون هم خواهیم برد.اگر از خوندنش لذت بردید برای گروههایی که این داستان رو فوروارد میکنند جوابیه رو هم ارسال کنید البته باذکر نام بنده..متشکرم از محبتتون
نامه ی آن مرد به همسرش
همیشه یک تنه به قاضی رفتن خیلی راحت بوده.!
مدتها بود که دلم میخواست باهات رو در رو حرف بزنم. با تویی که پای حرفش که میشد خودت رو خیلی فداکار و همسر دوست میدونستی ومن و یک مرد بی رحم کم توجه؟!!! در حالیکه من همون مرد همیشگی بودم! همون مردی که سالهای اول زندگیت بامن احساس خوشبختی میکردی! دنبال توجیه نمیگردم.برای مقصر وانمود کردن این واون هم شاید کمی دیر باشه! ولی حالا که لب به گلایه وا کردی و همینطوری پشت سرهم بریدی و دوختی و تن من و خانوادم کردی حیفم اومد دفاع نکنم. اره.!!من یک خاینم یک مرد عوضی!! ولی بی انصافیه که همه ی خوبیهامو فراموش کنی! بزار باهم به عقب برگردیم خیلی عقب تر..!!!! درست به سیزده سال پیش که پسر اولمون به دنیا اومد وتو تمام دنیات شد مهر مادری..! هرشب خسته از تموم دنیا میومدم خونه تا مثل قبل با نگاه مهربونت نوازشم کنی و برام دلبری کنی ولی تو تا کنارم مینشستی میپرسیدی شام و بیارم؟؟؟ میگفتم حالا زوده تا تو یکم بیشتر کنارم بنشینی اما در عوض تو میرفتی وپسرتو در اغوش میکشیدی و خودتو مشغول اون میکردی! هر وقت هم که تو رختخواب میومدم سروقتت با التماس میگفتی وای نمیشه فردا الان خیلی خسته ام.!! در حالیکه من بوی تنتم برام اکتفا میکرد.! اوایل حاملگیت سر شکم دومت بود که یه روز تو همون زمونا یکی اومد شرکتمون واسه مصاحبه! با اینکه خیلی ساله گذشته همه چیزش خوب یادمه. چون اینقدر شیک و زیبا و وبه روز بود که نمیتونستم نگاش نکنم. با اینکه عین هرلحظه نگاهی که بهش مینداختم صدتافحش میدادم به خودم وبه چشمام که ای لعنت به تو رامین تو زن داری..ولی بخود خدا قسم محو زیبا ییش نبودم محو صحبتهاش شدم که میگفت دوتا بچه داره و با وجود اونها
ادامه دارد...
پایان
[۲/۷، ۲۲:۳۸] لباسهای من بودی.تو به فکر غداهای مورد علاقم بودی ولی به فکر میل سرکوب شدم نبودی.حتی لحظه ای نخواستی خودتو جای منی بزاری که از صبح تا شب هزارتا هرزه رو تو خیابون میبینم و چشمام پراز نیاز وخواهش میشه.!
هه!! ازم گلایه میکنی که چرا تو هال میخوابم؟؟؟ خوب معلومه !!!!!!!چون هروقت کنارت خوابیدم بهم تشر زدی الان وقتش نیس.!!! بچه ها بیدار میشن..!! ای لعنت به این بچه ها که زندگیمونو به لجن کشیدند! و حالا همه چی رو حتی اخلاق شون هم افتاده گردن من! !! میخوای بهت بگم از کی اولین خیانت و مرتکب شدم؟ از بیست وپنج ساعت قبل!!!! اره میدونم باور نمیکنی ولی قسم به اون حجی که قرار بود بریم خیانت من بیست وپنج ساعت پیش بود! چون کمرم درد میکرد .چون تنم داغ داغ بود.کلی اب یخ خوردم حالم بهترشه نشد.بخاطر دیدن یکی از همون هرزه ها...ولی از اونجا که خدا خیلی دوستم داره سریع رسوام کرد تا غلط اضافه نکنم. ! تا همونطور که تو این پونزده سال پاک موندم پاک بمونم.ولی الان تصمیمم رو گرفتم.میخوام طلاق
ت بدم.چون تو احساس آزادی میکنی! از زندانی که خودت واسه خودت ساخته بودی ازاد شدی.!! دوست داشتم ازادیت رو باهم جشن بگیریم ولی انگار این ازادی رو تنها میخوای.چون اگر بنا بود آزادی ت رو با من بخواهی قطعا در این پونزده سال مثل دخترهای بیست ساله میگشتی!!! چقدر بخت من سیاه بود که تا حس کردی دیگه متعلق به یکی دیگه هستم یاد خودت افتادی و بیست سالگیت!!! وچقدر انسان سست و کم ظرفیتی هستی که با زرد شدن موهات مذهب برات مسخره اومد و ارزوی سالیانه ت رو که سفر حج بود حقه ی کثیفی از جانب مادر مریض وپیر من دیدی...!!! و حاضر شدی بخاطررویای بیست سالگیت قلب مادرمنو به درد بیاری! او باهزار ذوق وشوق اومده بود برای خوشحال کردنت باخبر سفر حج!! میگفت مدتها بود که میخواست به جبران خوبیهات تو رو به آرزوت برسونه!! وتو حتی جواب سلامش هم ندادی!!! گناه من فقط فکر خیانت بود اما گناه تو چی؟؟؟ تهمت ناروا..بی توجهی به من نیازهای من...ووووووو
بازهم میگم دنبال توجیح نمیگردم.فقط میخواستم قبل از اومدن حکم، درد دلهای این پانزده سال رو کرده باشم.!
حالا هم بعد از اینهمه سال شهامت پیدا کردم برای جدایی.!!! جدایی از زنی که بایک نگاه به من ویک زن تو ماشین تمام خوبیهای من و محبتهای مادرم رو فراموش کرد وحتی مرگ پدرش رو هم گردن ما انداخت! خیلی بی انصافی. ...بیست سالگیت مبارک
[۲/۷، ۲۲:۴۰] : از انجاییکه این نامه احساسات خیلی از دوستان رو تحریک کرد بازم دونستم نگارش جوابیه ش رو هم من بعهده بگیرم.! چون قالبا ما از دید خودمون کاملن بحق هستیم وطرف مقابل گناهکار!! درحالیکه اگر پای درد دل ودفاعیات طرف مقابل بنشینیم پی به کاستی های خودمون هم خواهیم برد.اگر از خوندنش لذت بردید برای گروههایی که این داستان رو فوروارد میکنند جوابیه رو هم ارسال کنید البته باذکر نام بنده..متشکرم از محبتتون
نامه ی آن مرد به همسرش
همیشه یک تنه به قاضی رفتن خیلی راحت بوده.!
مدتها بود که دلم میخواست باهات رو در رو حرف بزنم. با تویی که پای حرفش که میشد خودت رو خیلی فداکار و همسر دوست میدونستی ومن و یک مرد بی رحم کم توجه؟!!! در حالیکه من همون مرد همیشگی بودم! همون مردی که سالهای اول زندگیت بامن احساس خوشبختی میکردی! دنبال توجیه نمیگردم.برای مقصر وانمود کردن این واون هم شاید کمی دیر باشه! ولی حالا که لب به گلایه وا کردی و همینطوری پشت سرهم بریدی و دوختی و تن من و خانوادم کردی حیفم اومد دفاع نکنم. اره.!!من یک خاینم یک مرد عوضی!! ولی بی انصافیه که همه ی خوبیهامو فراموش کنی! بزار باهم به عقب برگردیم خیلی عقب تر..!!!! درست به سیزده سال پیش که پسر اولمون به دنیا اومد وتو تمام دنیات شد مهر مادری..! هرشب خسته از تموم دنیا میومدم خونه تا مثل قبل با نگاه مهربونت نوازشم کنی و برام دلبری کنی ولی تو تا کنارم مینشستی میپرسیدی شام و بیارم؟؟؟ میگفتم حالا زوده تا تو یکم بیشتر کنارم بنشینی اما در عوض تو میرفتی وپسرتو در اغوش میکشیدی و خودتو مشغول اون میکردی! هر وقت هم که تو رختخواب میومدم سروقتت با التماس میگفتی وای نمیشه فردا الان خیلی خسته ام.!! در حالیکه من بوی تنتم برام اکتفا میکرد.! اوایل حاملگیت سر شکم دومت بود که یه روز تو همون زمونا یکی اومد شرکتمون واسه مصاحبه! با اینکه خیلی ساله گذشته همه چیزش خوب یادمه. چون اینقدر شیک و زیبا و وبه روز بود که نمیتونستم نگاش نکنم. با اینکه عین هرلحظه نگاهی که بهش مینداختم صدتافحش میدادم به خودم وبه چشمام که ای لعنت به تو رامین تو زن داری..ولی بخود خدا قسم محو زیبا ییش نبودم محو صحبتهاش شدم که میگفت دوتا بچه داره و با وجود اونها
ادامه دارد...
۱۳.۹k
۲۱ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.