part ¹⁵
ویو ا.ت
روی تخت نشسته بودم درگیر افکارم بودم که دیدم در میزنن
تق تق تق
فکر کردم یوری هست برای همین بهش اجازه ورود دادم
ا.ت : بیا داخل
دیدم جیمین وارد اتاق شد و در را بست
جیمین : ...........
ا.ت : چی میخوای (سرد)
جیمین : خب اومدم بگم آخر هفته عروسی هست گفتم که آماده بشی
ا.ت : هعییی یعنی پدر مادرم برای عروسیم نیستن (ناراحت)
جیمین : ولش کن ارزش نداره فکرت رو درگیر این چیز ها نکن
ا.ت : یعنی چی ارزش نداره اونا پدر مادر من هستن چجوری با این اتفاق فکرم رو درگیر نکنم ها (داد و عصبانی)
جیمین : اول صدات رو برام توی خونه خودم بلد نکن
دو بالاخره ما قبل از این اتفاق بهم اعتراف کرده بودیم و قرار بود ازدواج کنیم پس چه زود یا دیر این اتفاق می افتاد (کمی بلند)
ا.ت : یعنی چی......یعنی اون زمان هم نمی گذاشتی برم پیش خانوادم (عصبی)
جیمین : تا زمانی که ازدواج کنیم نه (پوزخند)
ا.ت : هی خدا.....جیمین میشه بری بیرون
جیمین : تو داری منو از خونه خودم بیرون میکنی
ا.ت : نه برای چی فقط لطفا برو چون میترسم حالم بد بشه
جیمین بعد حرف از اتاق خارج شد و همون موقع یوری وارد شد
یوری : خوبی ا.ت
ا.ت : آره خوبم
یوری : پس چرا رنگت مثل کج دیوار شده بشین برات قرص بیارم
ا.ت : باش
ا.ت نشست روی تخت و چشم هاش رو بست سردردش بدتر شده بود چشم هاش درد میکرد
یوری : بیا این قرص رو بخور خوب بشی
ا.ت : مرسی پیشی
یوری : خواهش جوجو
یوری : الان هم بگیر بخواب
ا.ت : اوهوم
ا.ت روی تخت دراز کشید و خوابید
(شب)
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم دیدم کسی تو اتاق نیست از روی تخت بلند شدم و رفتم یک دوش ۱۵مینی گرفتم و لباس هام پوشیدم موهام خشک کردم و چون احساس خفگی داشتم تصمیم گرفتم برم حیاط
(حیاط)
رفتم روی تاپی که به درخت بسته شده بود نشستم و سرم رو بالا گرفتم به ستاره ها ابر ها خیره بودم که در افکارم غرق بودم که صدای بم یکی رو شنیدم
...... : به چی فکر میکنی که انقدر غرقش شدی
اون شخص.......
سلام بچه ها اینم از پارت ۱۵ امیدوارم خوشتون بیاد 💕
ببخشید دیر به دیر میزارم از این به بعد دیگه زیاد میزارم🥺
تا پارت بعدی فعلا🔮
#فیک
#سناریو
#کیمنامجون #کیمسوکجین #مینیونگی #جانگهوسوک #پارکجیمین #کیمتهیونگ #جئونجونگکوک#بیتیاس
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.