part
part ¹³
ویو ا.ت
با یوری رفتیم داخل اتاق و برای یوری همه چیز رو که داخل بیمارستان اتفاق افتاد را تعریف کردم
یوری : اوووو خدای من چه هیجان انگیز
ا.ت : دقیقا کجاش هیجان انگیزه آخه دختر
یوری : همه جاش ولی فکر کنم جیمین عاشق.....
که ا.ت نذاشت حرفش رو ادامه بده و گفت
ا.ت : این دیگه چه حرفی هست یک وقت جلو کسی نگی (عصبانی کیوت)
یوری : باشه بابا یک وقت مارو با کیوتی ات نخوری (خنده)
ا.ت خجالتی به یوری نگاه کرد
یوری : وای خدا چقدر تو بامزه هستی اگر پسر بودم خودم می آمدم خاستگاری ات
ا.ت : حالا که نیستی (نگاه خجالتی)
یوری : باشه بابا
(ساعت ۱۰ شب)
ا.ت همینطوری روی تختش دراز کشیده بود و غرق در فکر بود که صدای در آمد و از فکر آمد بیرون
تق تق تق
ا.ت : بیا تو
لیلی : خانم ارباب گفتن بیاید تو اتاق شون
ا.ت : اوفففف باشه الان میام
لیلی در را بست و رفت و ا.ت بلند شد و سمت اتاق جیمین رفت و در زد
تق تق تق
جیمین : بیا تو
ا.ت وارد اتاق جیمین شد
ا.ت : کاری داشتی
جیمین : آره بشین
ا.ت نشست
جیمین : خب خودت که میدونی پدر یک مبلغ زیاد پول از من گرفت و دیگه بهم نداد
(نکته : خب ببینید خیلی وقت پیش پدر ا.ت و جیمین که دشمن هم بودن باهم سر مبلغ زیادی قمار میکنن و خب جیمین میبره ولی پدر ا.ت جیمین میپیچونه و پول رو بهش نمیده)
ا.ت : درسته
جیمین : خب دیروز پدرت اومد پیش و گفت تو رو به جای اون پولی که باید بهم میداد بهم میده و خب منم قبول کردم و یعنی دیگه پدرت تو رو بخاطر یک پول فروخت ات
ا.ت تا این حرف را شنید و احساس کرد بغض گلوش رو چنگ چنگ و سریع از اتاق اومد بیرون و به سمت اتاق خودش و یوری رفت و بعد که رسید به تختش خودش را روی تخت پرت کرد و گریه کرد
اون شب ا.ت تا صبح بی صدا زیر پتو گریه کرد
سلام بچه ها اینم از پارت ۱۳ امیدوارم خوشتون بیاد و ببخشید که دیر به دیر میزارم و کم
تا پارت بعد فعلا 💞💕
#فیک
#سناریو
#کیمنامجون #کیمسوکجین #مینیونگی #جانگهوسوک #پارکجیمین #کیمتهیونگ #جئونجونگکوک #بیتیاس
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡
ویو ا.ت
با یوری رفتیم داخل اتاق و برای یوری همه چیز رو که داخل بیمارستان اتفاق افتاد را تعریف کردم
یوری : اوووو خدای من چه هیجان انگیز
ا.ت : دقیقا کجاش هیجان انگیزه آخه دختر
یوری : همه جاش ولی فکر کنم جیمین عاشق.....
که ا.ت نذاشت حرفش رو ادامه بده و گفت
ا.ت : این دیگه چه حرفی هست یک وقت جلو کسی نگی (عصبانی کیوت)
یوری : باشه بابا یک وقت مارو با کیوتی ات نخوری (خنده)
ا.ت خجالتی به یوری نگاه کرد
یوری : وای خدا چقدر تو بامزه هستی اگر پسر بودم خودم می آمدم خاستگاری ات
ا.ت : حالا که نیستی (نگاه خجالتی)
یوری : باشه بابا
(ساعت ۱۰ شب)
ا.ت همینطوری روی تختش دراز کشیده بود و غرق در فکر بود که صدای در آمد و از فکر آمد بیرون
تق تق تق
ا.ت : بیا تو
لیلی : خانم ارباب گفتن بیاید تو اتاق شون
ا.ت : اوفففف باشه الان میام
لیلی در را بست و رفت و ا.ت بلند شد و سمت اتاق جیمین رفت و در زد
تق تق تق
جیمین : بیا تو
ا.ت وارد اتاق جیمین شد
ا.ت : کاری داشتی
جیمین : آره بشین
ا.ت نشست
جیمین : خب خودت که میدونی پدر یک مبلغ زیاد پول از من گرفت و دیگه بهم نداد
(نکته : خب ببینید خیلی وقت پیش پدر ا.ت و جیمین که دشمن هم بودن باهم سر مبلغ زیادی قمار میکنن و خب جیمین میبره ولی پدر ا.ت جیمین میپیچونه و پول رو بهش نمیده)
ا.ت : درسته
جیمین : خب دیروز پدرت اومد پیش و گفت تو رو به جای اون پولی که باید بهم میداد بهم میده و خب منم قبول کردم و یعنی دیگه پدرت تو رو بخاطر یک پول فروخت ات
ا.ت تا این حرف را شنید و احساس کرد بغض گلوش رو چنگ چنگ و سریع از اتاق اومد بیرون و به سمت اتاق خودش و یوری رفت و بعد که رسید به تختش خودش را روی تخت پرت کرد و گریه کرد
اون شب ا.ت تا صبح بی صدا زیر پتو گریه کرد
سلام بچه ها اینم از پارت ۱۳ امیدوارم خوشتون بیاد و ببخشید که دیر به دیر میزارم و کم
تا پارت بعد فعلا 💞💕
#فیک
#سناریو
#کیمنامجون #کیمسوکجین #مینیونگی #جانگهوسوک #پارکجیمین #کیمتهیونگ #جئونجونگکوک #بیتیاس
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡
- ۸.۴k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط