در این بزم بزرگ مهمانم

در این بزم بزرگ مهمانم
برای پیری بسیار جوانم
نمی رود یک لحظه از یادم
یاد و خاطره ی دوستانم
پشت حصار گیر افتاده ام
پرنده و در حسرت دانه ام
شیرین نیست برایت آوازم
سیمرغ نیستم اما افسانه ام
رفتنم به قله های بی حجاب
خستگی مفرط از این حساب و کتاب
شمردن هر روز میله های قفس
آزادی برایم شده پرواز در حباب
دانه های سمی به دست نامردان
واژه های جمعی از دهان دولتمردان
خنجر دو لبی که رفت فرو در کمرم
و من در حسرت یکی از جوانمردان
شیوع خجالت و ریختن عرق
شروع خلافت و بازی با ورق
حضور غایبین در عصر پریود مغزها
کف زدن جماعت ترق ترق
عاصی از کتاب های راستگو
شاکی از روشنفکران گنده گو
کشیدن سیگار و خواندن کافکا
کافه نادری،هدایت،شاملو،گفتگو
تف کردن به پاشنه کفش سیندرلا
تعظیم به سیاهیه پوست ماندلا
صحبت خون آبان در ضیافت کشکی
معامله پایاپای نفت و انبه با ونزوئلا
جگر سوخته ی گوسفند حرام شده
نطفه های کور و حرام آقازاده
مرده های سخن گو در تظاهرات
بمان که قصه هنوز تمام نشده
دیدگاه ها (۱)

.از فردا دی‌گه نشد از یادش منفک بشیم ...هی نگاش کردیم، نشستی...

کاش خبرهایِ خوبسر زده از راه میرسیدند ...دستِمان را میگرفتند...

دلقک شدم در سیرک متروک، به این امید که بیایی به تماشای نمایش...

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود گاهی تمام حادثه از دست می رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط