هیولای تاریک من پارت هشتم

نکته: 😈 من آروم بیدار که شدم دیدم سرم رو پای جونگ‌کوک. من همیشه بد خواب بودم هی تکون میخوردم. بعد وقتی دیدم از بالا داره نگاه میکنه منم رو پاش م سریع سرمو بلند کردم رفتم زیر پتو آروم گفتم ببخشید. جونگ‌کوک روانی شد 😈

جونگ‌کوک یه لحظه نگاهت کرد… چشماش قرمز بودن، انگار از کل شب بیدار مونده بود، پلکاش سنگین اما نگاش بیدارِ بیدار. لبشو لیسید، نفسشو داد بیرون، بعد یهو با صدای خش‌دار و عصبیش گفت:

– «تو... تو رو من خوابیدی؟! رو پای من؟! بعد… بعد صبح که بیدار شدی فرار کردی؟!»

تو زیر پتو، دستتو گذاشتی رو دهنت که صدای نفس‌هات نیاد، ولی اون شنید… صدای لرزشو، هق‌هقتو… و اون لحظه بود که دیگه هیولا نبود.
مردی بود با مغز منفجر، با حسایی که به قول خودش “نباید واسه یه بچه‌ی ترسیده‌ی روستایی داشته باشه.”

پتو رو با یه حرکت کشید کنار. دستت هنوزم به‌صورتت بود. گونه‌ت از اشک خیس. اون خم شد، صورتش نزدیک شد بهت، نفس گرمش خورد به لب‌هات… صداش پایین بود، اما ترسناک:

– «دفعه‌ی بعد که از من فرار کنی، دیگه خواب نمی‌ذاری بیای…»
لبخند زد. همون لبخند روانی که فقط خودش بلد بود.
– «خواب؟ نه. من کاری می‌کنم آرزو کنی هیچ‌وقت بیدار نشی، کوچولوی زلزله…»

بعد دستشو دراز کرد، با دو انگشتش چونه‌تو گرفت بالا. نگات کرد. صداش افتاده بود توی گلوش، خراشیده، زخمی:

– «من تمام شبو پای تو نشستم… تو حتی یه تشکر نکردی؟»

حالا نوبت تو بود که پلک نزنی. نگاهت رفت تو چشماش. اون هیولا نبود.
اون، مردی بود که فقط بلد بود اشتباه عاشق شه.
همون‌طوری که آروم گفتی:

– « ممنونم که برام بیدار موندی اقای هیولا ❤️‍🔥… …»
دیدگاه ها (۱)

هیولای تاریک من پارت نهم

هیولای تاریک من پارت دهم

هیولای تاریک من پارت هفتم

هیولای تاریک من پارت ششم

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

دوست پسر دمدمی مزاج

black flower(p,312)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط