رمان ارباب من پارت: ۱۲۹

کتفم رو گرفت و بلندم کرد و گفت:

_ ببین این ادا اصولا رو واسه من درنیار، خب؟
_ ادا اصول نیست
_ باشه خفه شو
_ درست حرف بزن
_ پاشو بیا بتمرگ سر میز غذا

دستش رو پس زدم، لباسم رو صاف کردم و گفتم:

_ گشنه ام نیست، غذا خوردنم زوریه مگه؟
_ تو خونه ی من آره

دستم رو به نشونه ی "بروبابا" تکون دادم و خواستم به سمت دستشویی برم که بازوم رو گرفت و گفت:

_ کجا؟
_ با اجازه ات میخوام برم تخلیه بشم
_ من اینجا ایستادم، سریع میایی
_ اینجا نایست، برو سر میز من میام

انگشتش رو تهدیدوار تکون داد و گفت:

_ تا پنج دقیقه ی دیگه پایین نباشی...

حرفش رو قطع کردم و گفتم:

_ باشه برو
_ نپر وسط حرف من
_ تو همیشه وقتی گشنه ات میشه انقدر حرف میزنی؟

با شنیدن حرفم به سمتم اومد و چونه ام رو توی دستاش گرفت و با خشم گفت:

_ چی گفتی؟!

آب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم ترسم رو نشون ندم و گفتم:

_ هر حرفی رو یبار میزنن
_ عه؟
_ آره

فشار دستاش رو بیشتر کرد و اگه یکم دیگه فشار میداد، دندونام تو دهنم خورد میشد پس به زور گفتم:

_ شوخی کردم
_ مگه من با تو شوخی دارم؟!
_ نه خب همینطوری گفتم
_ گوه خوردی
_ باشه بابا

دستش رو از روی چونه ام برداشت که یه نفس عمیق کشیدم اما با مشت محکمی که یکهو بی هوا توی صورتم زد، خم شدم و با درد گفتم:

_ آخ آخ دماغم شکست
_ اینو زدم که یادت باشه دیگه هیچ وقت با اربابت اینجوری حرف نزنی

زیرلب جوری که نشنوه گفتم:

_ الهی دستت بشکنه، الهی بمیری وحشی
_ چیزی گفتی؟

صاف ایستادم و همینطور که صورتم رو با دستام گرفته بودم با درد گفتم:

_ تو ارباب من نیستی
_ حتی وقتی که داری از درد میمیری هم اون زبونت از کار نمیفته!
دیدگاه ها (۱۹)

عا بایین مخ زنی بهم یاد بدین🚶‍♀️💔

رمان ارباب من پارت: ۱۳٠

رمان ارباب من پارت: ۱۲۸

رمان ارباب من پارت: ۱۲۷

اینجا رو یادته ریحانه ساداتم!یادته برای آخرین بار بغلت کردم ...

یه مشت کاغذ تا شده گرفت‌ جلوی صورتم و گفت انتخاب کن. یه لبخن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط