ارمی فداکار
ارمی فداکار
پارت ۲۳
از دید یونجی :
هانول خندید و گفت : چرا باید حالم بهم بخوره ؟ من عاشق ارتباط گرفتن با ادمام.....هی اونو کی برات خریده ؟
نگاهش رو دنبال کردم که دیدم منظورش هنون پیانو کادوپیچه
من با نارحتی و بغضی که سعی داشتم با گریه تبدیل نشه گفتم : او...نو مادر پدرم تو روز تولد شونزده سالگیم خریدن که همون روز
دیگه نتونستم ادامه بدم
هانول با ناراحتی گفت: آوه متاسفم
من : نه نه تقصیر تو نیست
هانول دستشو روی شونم گذاشت و گفت : بیا باهم بازش کنیم مطمئنم مامان بابات ناراحتن که چرا دوساله بازش نکردی هوم ؟
سری تکون دادم و باهم باز کردیم
اون شب یا عالمه بگو بخند داشتیم و دوستیمون از همونجا شروع شد
بچه ها یکی یکی با من حرف میزدن و معذرت خواهی کردن و دیگه بهم اضافی نمیگفتن
..............
با یاد آوری این خاطره لبخندی به لبم اومد
من با شک گفتم : دوست داری من......من دوستت بشم
؟
از حرکت ایستاد و با برقی که توی چشماش بود گفت : و..واقعا ؟ و..واقعا میای باهم دوست بشیم ؟
من : خ..خب اره اگه...
یهو پرید توی بغلم و نذاشت حرفم رو ادامه بدم
من چند تا زدم به پشتش و گفتم : امم شماره هامونو بدیم بهم؟
از بغلم در اومد و گفت : اوه اره اره
گوشی هایمان رو بهم دادیم و شماره هامونو سیو کردیم
من : خب بیا گوشیت
رائون : مرسی بیا اینم گوشیه تو
من :ممنون..خب بریم که اعضای بی تی اس منتظرن
رائون : اوه راست میگی
دستمو گرفت و بدو بدو منو کشوند و برد
در رو باز کرد و رفتیم بیرون
من غافل از اینکه اعضای بی تی اس دارن نگاهمون میکنن مشت آرومی بهش زدم و گفتم : یا دفعه بعدی میخوای بدو بدو هه هه (نفس نفس زدن ) کنی قبلش خبر بده هه هه نزدیک بود چند بار پام پیچ بخوره چیش بدم اومد اگه پام پیچ میخورد باید لنگ لنگون پیشه اعضای بی تی اس راه برم بعد آبروم میرفت
رائون خندید و گفت : معذرت میخوام و بعد دم گوشم گفت : حس میکنم باید پشتت رو ببینی
من : شت ! نگو که...
حرفم رو ادامه ندادم و رائون میخندید
من دستامو از روی زانوم برداشتم و سریع از رفتم داخل کمپانی
من گریه الکی کردم و گفتم : ماماننن
الان من چجوری برم باهاشون رو به رو بشم
من با حرص به خودم گفتم : آخه خیر سرت نباید نمیگی بی تی اس جلوی آین دره ؟ با لحن درمونده ای دوباره گفتم : حالا چیکار کنم ؟
اها به رائون پیام بدم بگم که بهشون بکه من میرم وسایل هام رو بیارم شما برین ولی چمدونم بیرونه کهههه
خدایاااآ
ادامه دارد....
بچه ها تا اینجا اوکی بوده ؟
پارت ۲۳
از دید یونجی :
هانول خندید و گفت : چرا باید حالم بهم بخوره ؟ من عاشق ارتباط گرفتن با ادمام.....هی اونو کی برات خریده ؟
نگاهش رو دنبال کردم که دیدم منظورش هنون پیانو کادوپیچه
من با نارحتی و بغضی که سعی داشتم با گریه تبدیل نشه گفتم : او...نو مادر پدرم تو روز تولد شونزده سالگیم خریدن که همون روز
دیگه نتونستم ادامه بدم
هانول با ناراحتی گفت: آوه متاسفم
من : نه نه تقصیر تو نیست
هانول دستشو روی شونم گذاشت و گفت : بیا باهم بازش کنیم مطمئنم مامان بابات ناراحتن که چرا دوساله بازش نکردی هوم ؟
سری تکون دادم و باهم باز کردیم
اون شب یا عالمه بگو بخند داشتیم و دوستیمون از همونجا شروع شد
بچه ها یکی یکی با من حرف میزدن و معذرت خواهی کردن و دیگه بهم اضافی نمیگفتن
..............
با یاد آوری این خاطره لبخندی به لبم اومد
من با شک گفتم : دوست داری من......من دوستت بشم
؟
از حرکت ایستاد و با برقی که توی چشماش بود گفت : و..واقعا ؟ و..واقعا میای باهم دوست بشیم ؟
من : خ..خب اره اگه...
یهو پرید توی بغلم و نذاشت حرفم رو ادامه بدم
من چند تا زدم به پشتش و گفتم : امم شماره هامونو بدیم بهم؟
از بغلم در اومد و گفت : اوه اره اره
گوشی هایمان رو بهم دادیم و شماره هامونو سیو کردیم
من : خب بیا گوشیت
رائون : مرسی بیا اینم گوشیه تو
من :ممنون..خب بریم که اعضای بی تی اس منتظرن
رائون : اوه راست میگی
دستمو گرفت و بدو بدو منو کشوند و برد
در رو باز کرد و رفتیم بیرون
من غافل از اینکه اعضای بی تی اس دارن نگاهمون میکنن مشت آرومی بهش زدم و گفتم : یا دفعه بعدی میخوای بدو بدو هه هه (نفس نفس زدن ) کنی قبلش خبر بده هه هه نزدیک بود چند بار پام پیچ بخوره چیش بدم اومد اگه پام پیچ میخورد باید لنگ لنگون پیشه اعضای بی تی اس راه برم بعد آبروم میرفت
رائون خندید و گفت : معذرت میخوام و بعد دم گوشم گفت : حس میکنم باید پشتت رو ببینی
من : شت ! نگو که...
حرفم رو ادامه ندادم و رائون میخندید
من دستامو از روی زانوم برداشتم و سریع از رفتم داخل کمپانی
من گریه الکی کردم و گفتم : ماماننن
الان من چجوری برم باهاشون رو به رو بشم
من با حرص به خودم گفتم : آخه خیر سرت نباید نمیگی بی تی اس جلوی آین دره ؟ با لحن درمونده ای دوباره گفتم : حالا چیکار کنم ؟
اها به رائون پیام بدم بگم که بهشون بکه من میرم وسایل هام رو بیارم شما برین ولی چمدونم بیرونه کهههه
خدایاااآ
ادامه دارد....
بچه ها تا اینجا اوکی بوده ؟
- ۲.۸k
- ۲۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط