مافیای عشق
۴۳.
ویو جیمین بیدار شودم که دید ات پیشم خوابید و تعجب کرد و ی حس خوب بهش میداد که تاحالا این حس نداشتم دیدم که چشماش داره تکون میخوره و خودمو زدم به خواب
ویو ات
بیدار شودم که دیدم جیمین پیشم هست و چشماش جلوم هست روبه روم بود چقدر کیوت بود انگار عروسک بود مخصوص اون لپ و لب های پوف که دلم بخواد گاز بگیرم
ات: چقدر صورتش کیوته چقدر دوست دارم مال من بشی انگار اولین بار هست که میبینمت
جیمین که گوش میده و چیزی نمیگه
ات بلد شود و رفت که صورتشو بشور
که جیمین صدای بستن در شنید و چشماشو باز کرد و میخندید
جیمین: که من کیوتم ها میخوای مال تو باشم ای خدا شاید شودیم از کجا معلوم
بلند شود و رفت دستشویی خصوصی که برای مهمانی هست و صورتش شست
و رفت پش جانی که روی مبل لم داده بود که
جیمین: اه سلام خواهری کی بیدار شودی
جانی : سلام داداشی ساعت ۶ بیدار شودم و من اجوما خوردیم ولی تو و ات موندین
جیمین: اه چرا بدونه من خوردی ها
جانی : خوب دوست نداشتم مزاحم تون باشم
جیمین: مزاحم شی مگه فکر کردی مزاحم میشی ؟
جانی: نه بعدن می فهمی برو بخور که توی گروه نوشتن ساعت 9 مدرسه بیاین
جیمین: باشه پس برم بخورم
جانی : باشه
ات که کار های لازم انجام داد و رفت گوشیش ورداشت که دید جیمین نیست و بی اهمیتی کرد و صفحه گوشیش روشن کرد و دید که ساعت ۷ هست
ات: ایییییییییی ووووواااااایییییی امتحان بدبخت شودم که...
با بدو بدو رفت پیش جیمین که جانی رو دید که گفت جیمین کجاست
جانی : تازه رفت روی آشپز خونه
ات: باشه
بدو بدو رفت آشپز خونه
که جیمین داشت به میز نگاه میکرد که ات بدو خورد به جیمین و چرخیدن و برعکس شودن که جیمین ات و گرفت دوتا دست دور کمر ات شود و صورتاشون نزدیک هم شودن و به هم دیگر نگاه میکردن که به خودشون آمدن
جیمین: چی شوده
ات: به ساعت نگاه کردی ساعت ۷ شود امتحان ر•ی•د•م که
جیمین: خندید ات مدرسه ساعت ۹ شود برای همین آمدی
ات: اخیییش خیالم راحت شود
ویو جیمین بیدار شودم که دید ات پیشم خوابید و تعجب کرد و ی حس خوب بهش میداد که تاحالا این حس نداشتم دیدم که چشماش داره تکون میخوره و خودمو زدم به خواب
ویو ات
بیدار شودم که دیدم جیمین پیشم هست و چشماش جلوم هست روبه روم بود چقدر کیوت بود انگار عروسک بود مخصوص اون لپ و لب های پوف که دلم بخواد گاز بگیرم
ات: چقدر صورتش کیوته چقدر دوست دارم مال من بشی انگار اولین بار هست که میبینمت
جیمین که گوش میده و چیزی نمیگه
ات بلد شود و رفت که صورتشو بشور
که جیمین صدای بستن در شنید و چشماشو باز کرد و میخندید
جیمین: که من کیوتم ها میخوای مال تو باشم ای خدا شاید شودیم از کجا معلوم
بلند شود و رفت دستشویی خصوصی که برای مهمانی هست و صورتش شست
و رفت پش جانی که روی مبل لم داده بود که
جیمین: اه سلام خواهری کی بیدار شودی
جانی : سلام داداشی ساعت ۶ بیدار شودم و من اجوما خوردیم ولی تو و ات موندین
جیمین: اه چرا بدونه من خوردی ها
جانی : خوب دوست نداشتم مزاحم تون باشم
جیمین: مزاحم شی مگه فکر کردی مزاحم میشی ؟
جانی: نه بعدن می فهمی برو بخور که توی گروه نوشتن ساعت 9 مدرسه بیاین
جیمین: باشه پس برم بخورم
جانی : باشه
ات که کار های لازم انجام داد و رفت گوشیش ورداشت که دید جیمین نیست و بی اهمیتی کرد و صفحه گوشیش روشن کرد و دید که ساعت ۷ هست
ات: ایییییییییی ووووواااااایییییی امتحان بدبخت شودم که...
با بدو بدو رفت پیش جیمین که جانی رو دید که گفت جیمین کجاست
جانی : تازه رفت روی آشپز خونه
ات: باشه
بدو بدو رفت آشپز خونه
که جیمین داشت به میز نگاه میکرد که ات بدو خورد به جیمین و چرخیدن و برعکس شودن که جیمین ات و گرفت دوتا دست دور کمر ات شود و صورتاشون نزدیک هم شودن و به هم دیگر نگاه میکردن که به خودشون آمدن
جیمین: چی شوده
ات: به ساعت نگاه کردی ساعت ۷ شود امتحان ر•ی•د•م که
جیمین: خندید ات مدرسه ساعت ۹ شود برای همین آمدی
ات: اخیییش خیالم راحت شود
- ۲.۹k
- ۰۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط