ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت9
ویو جونگ کوک
وثتی از خونه ی اقای پارک برگشتیم ایتقدر خسته شده بودم رفتم گرفتم و خوابیدم صبح از خواب پا شدم رفتم پایین دیدم مامانم و سریون داخل اشپز خونه دارن صبحونه رو اماده میکنن بابام داشت با تلفن صحبت میکرد فکر کنم پشت خط عمم بود(تو این فیک جونگ کوک دوتا عمه داره و یه دونه عمو)بابام تلفن رو قط کرد
بهش گفتم:عمه چی میگفت؟
بابای جونگ کوک:هیچی پسرم میگفت کِی برمیگردیم خونه
جونگ کوک:مگه امروز قرار نیست بریم خونه؟(بچه ها ببخشید اینقدر پیچیده شد بابای کوک یه عمارت خیلی بزرگ داره که با خواهر و برادرش زندگی میکنن و به خواطر یک مسئله مهم اومده بودن مسافرت ببخشید درضمن اعضا بغیر از ته ته همشون پسر عمه های جونگ کوکن گفتم تا اشتباهی پیش نژاد خب بریم سراغ فیک)
بابای جونگ کوک:نه پسرم امروز سریون و تهیونگ برای عروسی شون میرن خرید و دوروز بعد هم ازدواج میکنن و دوهفته بعد ازدواج تو و ا.ت هست
جونگ کوک:چه بد
بابای جونگ کوک:عه وا پسره ی قدر نشناس دختری بهتر از ا.ت میخوای؟ کی بهتر از ا.ت هست تازه دختر دوستمم هست این عالیی نیست
جونگ کوک:اره عالیی دوتا دوست برای دوستیشون بچه هاشون فدا کنن این عالیی مگه نه!؟
مامان کوک:پسرم جونگ کوک این طوری نگو بیایین صبحونه
همه رفتن دور میز شروع کردن به صبحانه خوردن که تهیونگ زنگ زد به اقای جئون یکمی حرف زدن
بابای کوک گفت:دخترم برو اماده شو تهیونگ تو راهه داره میاد باهم برین خرید
سریون:چشم پدر
پایان ویو کوک
ویو سریون
بابام گفت:تهیونگ داره میاد
چشمی گفتم رفتم بالا اماده شدم تا بریم خرید لباسم رو پوشیدم یک خط چشم و یه رژ لب زدم که صدای بوق ماشین اومد میدونستم سریع رفتم پایین با مامان بابام و اون داداش رو مخم خداحافظی کردم و رفتم داخل ماشین وقتی رفتم داخل تهیونگ اولین کاری که کرد اومد لبامو بوسید
گفت:کجا بریم عشقم
سریون:من با تو تا جهنمم میام عشقم(اهه حالم بهم خورد بچه ها ادمینتون یعنی خودم رمانتیک نیستم و از این کارا و حرفا بدم میاد ولی برای اینکه فیک قشنگ تر به نظر برسه مینویسم)
تهیونگ:باش بریم به سوی پاساژ......
بچه ها اینو بیشتر گذاشتم لایکا به ده تا برسه پارت جدید رو میزارم بای امیدوارم لایک کنید💕💜❤
پارت9
ویو جونگ کوک
وثتی از خونه ی اقای پارک برگشتیم ایتقدر خسته شده بودم رفتم گرفتم و خوابیدم صبح از خواب پا شدم رفتم پایین دیدم مامانم و سریون داخل اشپز خونه دارن صبحونه رو اماده میکنن بابام داشت با تلفن صحبت میکرد فکر کنم پشت خط عمم بود(تو این فیک جونگ کوک دوتا عمه داره و یه دونه عمو)بابام تلفن رو قط کرد
بهش گفتم:عمه چی میگفت؟
بابای جونگ کوک:هیچی پسرم میگفت کِی برمیگردیم خونه
جونگ کوک:مگه امروز قرار نیست بریم خونه؟(بچه ها ببخشید اینقدر پیچیده شد بابای کوک یه عمارت خیلی بزرگ داره که با خواهر و برادرش زندگی میکنن و به خواطر یک مسئله مهم اومده بودن مسافرت ببخشید درضمن اعضا بغیر از ته ته همشون پسر عمه های جونگ کوکن گفتم تا اشتباهی پیش نژاد خب بریم سراغ فیک)
بابای جونگ کوک:نه پسرم امروز سریون و تهیونگ برای عروسی شون میرن خرید و دوروز بعد هم ازدواج میکنن و دوهفته بعد ازدواج تو و ا.ت هست
جونگ کوک:چه بد
بابای جونگ کوک:عه وا پسره ی قدر نشناس دختری بهتر از ا.ت میخوای؟ کی بهتر از ا.ت هست تازه دختر دوستمم هست این عالیی نیست
جونگ کوک:اره عالیی دوتا دوست برای دوستیشون بچه هاشون فدا کنن این عالیی مگه نه!؟
مامان کوک:پسرم جونگ کوک این طوری نگو بیایین صبحونه
همه رفتن دور میز شروع کردن به صبحانه خوردن که تهیونگ زنگ زد به اقای جئون یکمی حرف زدن
بابای کوک گفت:دخترم برو اماده شو تهیونگ تو راهه داره میاد باهم برین خرید
سریون:چشم پدر
پایان ویو کوک
ویو سریون
بابام گفت:تهیونگ داره میاد
چشمی گفتم رفتم بالا اماده شدم تا بریم خرید لباسم رو پوشیدم یک خط چشم و یه رژ لب زدم که صدای بوق ماشین اومد میدونستم سریع رفتم پایین با مامان بابام و اون داداش رو مخم خداحافظی کردم و رفتم داخل ماشین وقتی رفتم داخل تهیونگ اولین کاری که کرد اومد لبامو بوسید
گفت:کجا بریم عشقم
سریون:من با تو تا جهنمم میام عشقم(اهه حالم بهم خورد بچه ها ادمینتون یعنی خودم رمانتیک نیستم و از این کارا و حرفا بدم میاد ولی برای اینکه فیک قشنگ تر به نظر برسه مینویسم)
تهیونگ:باش بریم به سوی پاساژ......
بچه ها اینو بیشتر گذاشتم لایکا به ده تا برسه پارت جدید رو میزارم بای امیدوارم لایک کنید💕💜❤
- ۷.۵k
- ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط