ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت 8
که یهو جونگ کوک گفت: من چرا برم خواهر توعه به من چه مربوطه
تهیونگ:محض اطلاعه جناب عالی قرار زن تو بشه نه من برو ببین چش شده خب داره بخواتر اینکه داره با تو ازدواج میکنه گریه میکنه برو ببینم چیکار میکنی
جونگ کوک:نه من نمیرم
بابای جونگ کوک:پسرم جونگ کوک تهیونگ راست میگه قرار باهم ازدواج کنید برو ببین چرا داره گریه میکنه
جونگ کوک: اما
بابای جونگ کوک:اما و اگر نداریم برو
جونگ کوک:باشه ولی بیشتر از پنج دقیقه نمیمونم
بابای جونگ کوک:باشه تو فقط برو الان
ویو جونگ کوک
بعد از سر و کله زدن با بابام و تهیونگ که خدا بگم چیکارش کنه این مثلا رفیقمه رفتم بالا در اتاق رو زدم
که گفت:بیا تو
رفتم داخل دیدم ا.ت رو تخت نشسته و با چشمای اشکیش نشته و داره نگام میکنه
بهش گفتم:چیشده چرا گریه میکنی
ا.ت:به خواتر این که قراره باتو ازدواج کنم
جونگ کوک:چرا مگه من چمه چیم کمه خوشتیپ جذاب چی کم دارم مگه
ا.ت:تو نمیدونی چقدر بده که با ادمی که دوسش نداری ازدواج کنی من از بچگی دوست داشتم با کسی ازدواج کنم که خودم انتخابش کنم که یه زندگیه پر از ارامش داشته باشم و مثل دوتا عاشق زندگی کنیم
جونگ کوک:مگه نمیتونی بامن زندگی کنی عه وا راست میگی نه تو منو دوست داری نه من تورو ولی نگران نباش یه زندگیه عالی برات میسازم کاری میکنم عاشقم بشی
ا.ت:نمیتونی
جونگ کوک:اگه تونستم چی اها باز دیگه میخوام برم اگه کاری نداری فعلا
اومدم و یه بوسه ی سطحی به لبای خوشگل ا.ت کاشتم و رفتم لبای ا.ت باهمه فرق میکنه یه مزه ی خاصی داری من تابه حال با خیلی دختر لب گرفتم ولی لبای هیچ کدوم مثل ا.ت نیستن من چم شده دارم چی میگم رفتم پایین با خونواده ی پارک خداحافظی کردیم و رفتیم خیلی خسته بودم و رفتم با شلوارکم خوابیدم من عادت دارم با بالا تنه لخت و یه شلوارک بخوابم پس عادی بود......
بچه ها اگه لایک های این دوتا پارت به ده تا برسه پارت جدید میزارم امیدوارم لایک کنید بای😘🥰🥰🥰
پارت 8
که یهو جونگ کوک گفت: من چرا برم خواهر توعه به من چه مربوطه
تهیونگ:محض اطلاعه جناب عالی قرار زن تو بشه نه من برو ببین چش شده خب داره بخواتر اینکه داره با تو ازدواج میکنه گریه میکنه برو ببینم چیکار میکنی
جونگ کوک:نه من نمیرم
بابای جونگ کوک:پسرم جونگ کوک تهیونگ راست میگه قرار باهم ازدواج کنید برو ببین چرا داره گریه میکنه
جونگ کوک: اما
بابای جونگ کوک:اما و اگر نداریم برو
جونگ کوک:باشه ولی بیشتر از پنج دقیقه نمیمونم
بابای جونگ کوک:باشه تو فقط برو الان
ویو جونگ کوک
بعد از سر و کله زدن با بابام و تهیونگ که خدا بگم چیکارش کنه این مثلا رفیقمه رفتم بالا در اتاق رو زدم
که گفت:بیا تو
رفتم داخل دیدم ا.ت رو تخت نشسته و با چشمای اشکیش نشته و داره نگام میکنه
بهش گفتم:چیشده چرا گریه میکنی
ا.ت:به خواتر این که قراره باتو ازدواج کنم
جونگ کوک:چرا مگه من چمه چیم کمه خوشتیپ جذاب چی کم دارم مگه
ا.ت:تو نمیدونی چقدر بده که با ادمی که دوسش نداری ازدواج کنی من از بچگی دوست داشتم با کسی ازدواج کنم که خودم انتخابش کنم که یه زندگیه پر از ارامش داشته باشم و مثل دوتا عاشق زندگی کنیم
جونگ کوک:مگه نمیتونی بامن زندگی کنی عه وا راست میگی نه تو منو دوست داری نه من تورو ولی نگران نباش یه زندگیه عالی برات میسازم کاری میکنم عاشقم بشی
ا.ت:نمیتونی
جونگ کوک:اگه تونستم چی اها باز دیگه میخوام برم اگه کاری نداری فعلا
اومدم و یه بوسه ی سطحی به لبای خوشگل ا.ت کاشتم و رفتم لبای ا.ت باهمه فرق میکنه یه مزه ی خاصی داری من تابه حال با خیلی دختر لب گرفتم ولی لبای هیچ کدوم مثل ا.ت نیستن من چم شده دارم چی میگم رفتم پایین با خونواده ی پارک خداحافظی کردیم و رفتیم خیلی خسته بودم و رفتم با شلوارکم خوابیدم من عادت دارم با بالا تنه لخت و یه شلوارک بخوابم پس عادی بود......
بچه ها اگه لایک های این دوتا پارت به ده تا برسه پارت جدید میزارم امیدوارم لایک کنید بای😘🥰🥰🥰
- ۵.۲k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط