عشق اجباری
" عشق اجباری "
p,31
.
.
.
جونگ کوک ا/ت رو گذاشت زمین و با دستاش صورت بی نقص دخترکو گرفت و شروع کرد به بوسیدنش ..... ا/ت هم همراهی میکرد ... جونگ کوک ا/ت رو دراز کرد روی تخت و دوباره شروع کرد به بوسیدنش ... اون قدر محو بوسه بودن که اصلا حواسشون نبود جیمین جلو ی در وایستاده ...
.
جیمین : اهم اوهوم
.
هر دومون سرمونو آوردیم بالا
.
کوک : چیه ؟
.
جیمین : هیچی کخ داشتم ( خنده ) به کارای خاک برسریتون برسید .
.
ا/ت : یااااا جیمینااا .. اخخ
.
کوک : چیشد؟؟
.
ا/ت : دلم درد میکنه ..
.
جیمین رفت و جونگ کوک منو تو بغلش جا داد ... شروع کرد به ماساژ دادن دلم ... و توی بغل هم خوابمون برد ..
.
ویو جیمین *
.
.
زنگ زدم به ته *
مکالمه
حیمین : تهههه باورت نمیشه چیشدههه( ذوق ).
.
ته :چیه اول صب ؟ ( خوابآلود )
.
جیمین : ا/ت و جونگ کوک باهمنن( ذوق )
.
ته : چ..چیی ؟
.
جیمین : آره خودم دیدم دیشبم باهم رابطه داشتن
.
ته : وایی بالاخره این غول یخ اعتراف کردد
.
جیمین : وات ؟ تو از این که جونگ کوک ا/تو دوست داره خبر داشتی و به من نگفتی ؟
.
ته : امم خب چیزه اره کاری نداری ؟
.
جیمین : ( نفس عمیق ) نه خدافظ
.
پایان مکالمه *
.
.
.
[ یک هفته بعد ] زوری که محموله هارو باید بگیرین *
.
ا/ت : خب من حاضرم بریم ..
.
کوک : بریم ؟
.
جیمین : بریم
.
.
وایی خیلی این پارت بد شد ببخشیدد😭😭🤦♀️
p,31
.
.
.
جونگ کوک ا/ت رو گذاشت زمین و با دستاش صورت بی نقص دخترکو گرفت و شروع کرد به بوسیدنش ..... ا/ت هم همراهی میکرد ... جونگ کوک ا/ت رو دراز کرد روی تخت و دوباره شروع کرد به بوسیدنش ... اون قدر محو بوسه بودن که اصلا حواسشون نبود جیمین جلو ی در وایستاده ...
.
جیمین : اهم اوهوم
.
هر دومون سرمونو آوردیم بالا
.
کوک : چیه ؟
.
جیمین : هیچی کخ داشتم ( خنده ) به کارای خاک برسریتون برسید .
.
ا/ت : یااااا جیمینااا .. اخخ
.
کوک : چیشد؟؟
.
ا/ت : دلم درد میکنه ..
.
جیمین رفت و جونگ کوک منو تو بغلش جا داد ... شروع کرد به ماساژ دادن دلم ... و توی بغل هم خوابمون برد ..
.
ویو جیمین *
.
.
زنگ زدم به ته *
مکالمه
حیمین : تهههه باورت نمیشه چیشدههه( ذوق ).
.
ته :چیه اول صب ؟ ( خوابآلود )
.
جیمین : ا/ت و جونگ کوک باهمنن( ذوق )
.
ته : چ..چیی ؟
.
جیمین : آره خودم دیدم دیشبم باهم رابطه داشتن
.
ته : وایی بالاخره این غول یخ اعتراف کردد
.
جیمین : وات ؟ تو از این که جونگ کوک ا/تو دوست داره خبر داشتی و به من نگفتی ؟
.
ته : امم خب چیزه اره کاری نداری ؟
.
جیمین : ( نفس عمیق ) نه خدافظ
.
پایان مکالمه *
.
.
.
[ یک هفته بعد ] زوری که محموله هارو باید بگیرین *
.
ا/ت : خب من حاضرم بریم ..
.
کوک : بریم ؟
.
جیمین : بریم
.
.
وایی خیلی این پارت بد شد ببخشیدد😭😭🤦♀️
- ۱۴.۷k
- ۳۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط