تنم خسته ، دلم تشنه ، دگر ساقی نمیخواهم
تنم خسته ، دلم تشنه ، دگر ساقی نمیخواهم
ز پا افتاده ام اما ، دگر باقی نمیخواهم
زبان خشکیده در کامم ، تن رنجور آمالم
ازین دنیای وانفسا ، دگر حقی نمیخواهم
اگر سینه زند فریاد ، به عشقت میشود آرام
که من راز نهانم را ، زهر فرقی نمیخواهم
کنون بنگر نگار من ، که از چشمم تو میخوانی
به غیراز دیدن یارم ، دگر ذوقی نمیخواهم
وصال دیدنت جانا ، اگر جان در میان باشد
به شوق دیدن یارم ، دگر جانی نمیخواهم
ز پا افتاده ام اما ، دگر باقی نمیخواهم
زبان خشکیده در کامم ، تن رنجور آمالم
ازین دنیای وانفسا ، دگر حقی نمیخواهم
اگر سینه زند فریاد ، به عشقت میشود آرام
که من راز نهانم را ، زهر فرقی نمیخواهم
کنون بنگر نگار من ، که از چشمم تو میخوانی
به غیراز دیدن یارم ، دگر ذوقی نمیخواهم
وصال دیدنت جانا ، اگر جان در میان باشد
به شوق دیدن یارم ، دگر جانی نمیخواهم
۱.۹k
۲۲ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.