تنم خسته دلم تشنه دگر ساقی نمیخواهم

تنم خسته ، دلم تشنه ، دگر ساقی نمیخواهم

ز پا افتاده ام اما ، دگر باقی نمیخواهم

زبان خشکیده در کامم ، تن رنجور آمالم

ازین دنیای وانفسا ، دگر حقی نمیخواهم

اگر سینه زند فریاد ، به عشقت میشود آرام

که من راز نهانم را ، زهر فرقی نمیخواهم

کنون بنگر نگار من ، که از چشمم تو میخوانی

به غیراز دیدن یارم ، دگر ذوقی نمیخواهم

وصال دیدنت جانا ، اگر جان در میان باشد

به شوق دیدن یارم ، دگر جانی نمیخواهم
دیدگاه ها (۲)

در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارمکز سر زلف و رخش نعل در آتش دار...

گر نباشد حیا و درک و شعورآدمی طعنه می‌زند به ستورجان انسان ک...

ز نادرستی اهل زمان شکسته شدیمز بس‌که داد زدیم "آی دزد" خسته ...

ساز این دنیا به گوشم هیچ آهنگین نبودعشق شهدی که به کامم ذره ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط