ز نادرستی اهل زمان شکسته شدیم

ز نادرستی اهل زمان شکسته شدیم
ز بس‌که داد زدیم "آی دزد" خسته شدیم

ز عشق دست کشیدیم و بهر کشتن خویش
به پایمردی اغیار دسته دسته شدیم

خراب گشت وطن‌خواهی از من و تو بلی
میان میوهٔ شیرین زمخت هسته شدیم

سری به‌دست شمال و سری به‌دست جنوب
بسان رشته در این کشمکش گسسته شدیم

چو رشته‌ای که به جهد از میان گسسته شود
جدا شدیم ز خویش، به غیر بسته شدیم

ز بی‌ حیاییِ اغیار و بی‌ وفایی یار
به جان دوست که یکباره دل‌شکسته شدیم

من و بهار به نیروی عشق ازین غرقاب
بساط خویش کشیدیم و فر خجسته شدیم

ملک‌الشعرا_بهار
دیدگاه ها (۱)

تنم خسته ، دلم تشنه ، دگر ساقی نمیخواهمز پا افتاده ام اما ، ...

در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارمکز سر زلف و رخش نعل در آتش دار...

ساز این دنیا به گوشم هیچ آهنگین نبودعشق شهدی که به کامم ذره ...

یارِ من خوشبو شدی ، بوی زلیخا می دهییک اشاره سوی من باچشمِ ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط