⚪🔰امپراطوری کیانیان🔸🌐♂️بخش6
#کيخسرو
#کیخسرو فرزند سياوش و فرنگيس بود که پس از سالها گيو پسر گودرز پهلوان ايرانى او و مادر او را يافت و از ديار ترك به ايران آورد. او چون توانست دژ بهمن (بتکدهٔ بددينان) را که در کنار درياچهٔ چيجست (اروميه) بود، بگشايد، كيكاووس شاهي بدو داد. و چون شاه شد و تاج بر سر نهاد براي مردم سخنرانی بليغی کرد و گفت كه انتقام خون پدرش سياوش را از افراسياب ترك خواهد گرفت. آنگاه به گودرز سپهبد اصفهان و نواحي خراسان نوشت كه پيش وي آيد و چون بيامد قصد خونخواهي پدر را با وي بگفت و فرمان داد تا سپاه خويش را عرضه كند، و پس از یک جنگ تمام عیار شکست هوناکی به تورانی ها وارد کرد. افراسياب اوضاع را بديد كه چون شيران خشمگين حمله ميكردند و فراري شد و كشتگان را شمار كردند و بيشتر از يكصد هزار بود.
و كيخسرو و يارانش به تعقيب افراسياب بكوشيدند و او پيوسته از جایی به جایی دیگر گريخت تا به آذربيجان رسيد و در بركهاي به نام چاه خاسف نهان شد.
سپس او را بگرفتند و چون پيش كيخسرو آوردند وي را در بند آهنين كرد آگاه آنگاه سه روز براي استراحت بماند و پس از آن افراسياب را بخواست و از سبب قتل سياوش پرسيد كه دستاويزي نداشت و بگفت تا او را بكشتند. و «بهرام» پسر گودرز برخاست و وي را سر بريد چنانكه وي سياوخش را سر بريده بود. آنگاه خون وي را پيش كيخسرو آورد كه دست خويش را در آن فرو برد و گفت: «اين به انتقام سياوش و ستمي كه به او كرديد.» و اینطور، کی خسرو افراسياب و گرسيوز را به انتقام پدر کشت. آنگاه با پيروزي و غنيمت و خرسندي از آذربيجان بازگشت و او پس از چندى از کار دنيا دلسرد شد و به شهریاری به رغبت شد و به سران خاندان و بزرگان مملكت گفت كه سر كنارهگيري دارد كه آنها سخت بيمناك شدند و تضرع كردند و خواستند كه همچنان کیخسرو شاهي كند. اما در او اثر نكرد و چون نوميد شدند گفتند اكنون كه اصرار داريد يكي را نامزد پادشاهي كنید كه او را به شاهي برداريم لهراسب حاضر بود و كيخسرو با دست بدو اشاره كرد و گفت كه جانشين وي وصي منست و لهراسف جانشيني كيخسرو را پذيرفت و كسان بدو اقبال كردند و کی لهراسب را بهجاى خود به سلطنت نشاند.
كيخسرو نهان شد. بعضيها گفتهاند گوشه گرفت و كس ندانست كجا مرد و مرگش چسان بود و بعضيها سخن ديگر گفتهاند.
بعضی میگویند کیخسرو با جمعى از بزرگان به کوه و بيابان رفت. شبانگاه در چشمهاى خود را شست و در بامداد اثرى از او نيافتند. همراهان او که مىخواستند با وى باشند زير برف ماندند و مردند.
کی لهراسب
پس از كيخسرو لهراسب پسر كيوجي پسر كيمنوش پسر كيفاشين به پادشاهي پارسيان رسيد و كيخسرو او را به پادشاهي برگزيده بود. و چون تاج بر سر نهاد گفت: «ما نيكي را بر ديگر چيزها برتري دهيم.» و بر تختي از طلاي مرصع به اقسام جواهر نشست و فرمان داد تا به سرزمين خراسان بلخ را بنياد كردند و آنرا «حسنا» خواند و ديوانها پديد آورد و شاهي وي نيرو گرفت كه براي خويش سپاه برگزيد و زمين را آباد كرد و خراج گرفت تا مقرري سپاه بدهد و بخت نصر را برگماشت كه بقولي نام وي به فارسي بخترشه بود.
از هشام بن محمد روايت كردهاند كه لهراسب شاه برادرزاده كاوس بود و شهر بلخ را بنياد كرد و در ايام وي شوكت ترك بالا گرفت و مقر لهراسب به بلخ بود كه با تركان پيكار داشت.
گفتهاند كه كي لهراسب با مردم مملكت خويش روش پسنديده داشت و پادشاهان اطراف ايرانشهر را به شدت سركوب كرد و ياران خويش را تفقد بسيار ميكرد. در حفر نهرها و بنياد ساختمان و آبادي شهرها همت بلند داشت و انديشه بسيار، و شاهان روم و مغرب و هند و جاهاي ديگر هر سال باج به او ميدادند و در نامهها حرمت وي ميداشتند و او را شاه شاهان ميخواندند كه از شوكت وي بيمناك بودند.
#تاریخ_اصیل_ایران_زمین #تاریخ_حقیقی #تاریخ_کهن
#کیخسرو فرزند سياوش و فرنگيس بود که پس از سالها گيو پسر گودرز پهلوان ايرانى او و مادر او را يافت و از ديار ترك به ايران آورد. او چون توانست دژ بهمن (بتکدهٔ بددينان) را که در کنار درياچهٔ چيجست (اروميه) بود، بگشايد، كيكاووس شاهي بدو داد. و چون شاه شد و تاج بر سر نهاد براي مردم سخنرانی بليغی کرد و گفت كه انتقام خون پدرش سياوش را از افراسياب ترك خواهد گرفت. آنگاه به گودرز سپهبد اصفهان و نواحي خراسان نوشت كه پيش وي آيد و چون بيامد قصد خونخواهي پدر را با وي بگفت و فرمان داد تا سپاه خويش را عرضه كند، و پس از یک جنگ تمام عیار شکست هوناکی به تورانی ها وارد کرد. افراسياب اوضاع را بديد كه چون شيران خشمگين حمله ميكردند و فراري شد و كشتگان را شمار كردند و بيشتر از يكصد هزار بود.
و كيخسرو و يارانش به تعقيب افراسياب بكوشيدند و او پيوسته از جایی به جایی دیگر گريخت تا به آذربيجان رسيد و در بركهاي به نام چاه خاسف نهان شد.
سپس او را بگرفتند و چون پيش كيخسرو آوردند وي را در بند آهنين كرد آگاه آنگاه سه روز براي استراحت بماند و پس از آن افراسياب را بخواست و از سبب قتل سياوش پرسيد كه دستاويزي نداشت و بگفت تا او را بكشتند. و «بهرام» پسر گودرز برخاست و وي را سر بريد چنانكه وي سياوخش را سر بريده بود. آنگاه خون وي را پيش كيخسرو آورد كه دست خويش را در آن فرو برد و گفت: «اين به انتقام سياوش و ستمي كه به او كرديد.» و اینطور، کی خسرو افراسياب و گرسيوز را به انتقام پدر کشت. آنگاه با پيروزي و غنيمت و خرسندي از آذربيجان بازگشت و او پس از چندى از کار دنيا دلسرد شد و به شهریاری به رغبت شد و به سران خاندان و بزرگان مملكت گفت كه سر كنارهگيري دارد كه آنها سخت بيمناك شدند و تضرع كردند و خواستند كه همچنان کیخسرو شاهي كند. اما در او اثر نكرد و چون نوميد شدند گفتند اكنون كه اصرار داريد يكي را نامزد پادشاهي كنید كه او را به شاهي برداريم لهراسب حاضر بود و كيخسرو با دست بدو اشاره كرد و گفت كه جانشين وي وصي منست و لهراسف جانشيني كيخسرو را پذيرفت و كسان بدو اقبال كردند و کی لهراسب را بهجاى خود به سلطنت نشاند.
كيخسرو نهان شد. بعضيها گفتهاند گوشه گرفت و كس ندانست كجا مرد و مرگش چسان بود و بعضيها سخن ديگر گفتهاند.
بعضی میگویند کیخسرو با جمعى از بزرگان به کوه و بيابان رفت. شبانگاه در چشمهاى خود را شست و در بامداد اثرى از او نيافتند. همراهان او که مىخواستند با وى باشند زير برف ماندند و مردند.
کی لهراسب
پس از كيخسرو لهراسب پسر كيوجي پسر كيمنوش پسر كيفاشين به پادشاهي پارسيان رسيد و كيخسرو او را به پادشاهي برگزيده بود. و چون تاج بر سر نهاد گفت: «ما نيكي را بر ديگر چيزها برتري دهيم.» و بر تختي از طلاي مرصع به اقسام جواهر نشست و فرمان داد تا به سرزمين خراسان بلخ را بنياد كردند و آنرا «حسنا» خواند و ديوانها پديد آورد و شاهي وي نيرو گرفت كه براي خويش سپاه برگزيد و زمين را آباد كرد و خراج گرفت تا مقرري سپاه بدهد و بخت نصر را برگماشت كه بقولي نام وي به فارسي بخترشه بود.
از هشام بن محمد روايت كردهاند كه لهراسب شاه برادرزاده كاوس بود و شهر بلخ را بنياد كرد و در ايام وي شوكت ترك بالا گرفت و مقر لهراسب به بلخ بود كه با تركان پيكار داشت.
گفتهاند كه كي لهراسب با مردم مملكت خويش روش پسنديده داشت و پادشاهان اطراف ايرانشهر را به شدت سركوب كرد و ياران خويش را تفقد بسيار ميكرد. در حفر نهرها و بنياد ساختمان و آبادي شهرها همت بلند داشت و انديشه بسيار، و شاهان روم و مغرب و هند و جاهاي ديگر هر سال باج به او ميدادند و در نامهها حرمت وي ميداشتند و او را شاه شاهان ميخواندند كه از شوكت وي بيمناك بودند.
#تاریخ_اصیل_ایران_زمین #تاریخ_حقیقی #تاریخ_کهن
۵۷۷
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.