⚪🔰امپراطوری کیانیان🔸🌐♂️بخش5
#سياوش
اقامت #كيكاوس به بلخ بود و پسري آورد كه به جمال و كمال و خلقت نكو به دوران خود همانند نداشت و وی را سیاوش نامگزاری كرد و به رستم دلير نوه سام سپهبد سيستان، سپرد تا به تربيت وي كند. و رستم سياوش را به سيستان برد و پرستار و دايه براي وي فراهم آورد و وی را تربيت كرد و همچنان در كنار رستم بود و چون بزرگ شد معلمان براي تعليم وي برگزيد و چون قدرت سواري يافت وي را سواري آموخت تا در فنون آداب كامل شد و در سوار كاري سر شد و مردي كامل بود. رستم وي را پيش پدر آورد و كيكاوس پسر را امتحان كرد و او را شايسته و ماهر يافت و بسيار خرسند شد. همسر پدرش كه دختر شاه يمن یا به روایتی دختر افراسیاب بود و سودابه نام داشت و جادوگر بود و به سياوش دل بست و سخت عاشقش شد و او را به خويشتن خواند، و چون سياوش خواهش او را نپذيرفت سودابه او را در نزد کيکاووس متهم به ناپاکى کرد. براى اثبات بىگناهى به فرمان کيکاووس، سياوش از آتش گذشت و سالم بيرون آمد. ولی سودابه از بدكاري بديد پدر را با وي بد دل كرد و سياوش از رستم خواست تا از كيكاوس بخواهد كه او را به جنگ افراسياب فرستد كه شاه تركان به شرايط خويش عمل نكرده بود و منظور سياوش اين بود كه از پدر دور شود و از حیله سودابه در امان ماند. رستم چنين كرد و از كيكاوس اجازه گرفت و سپاه فراوان همراه سياوخش كرد كه براي جنگ افراسياب سوي ديار تركان رفت و بالاخره افراسياب از در آشتى با او درآمد. و چون بدانجا رسيد ميان وي و افراسياب صلح شد و سياوش قصه صلح را با پدر نوشت. اما پدر بدو نامه نوشت و فرمان داد كه اگر افراسياب به شرايط خويش وفا نكند با وي جنگ كند و سياوش چنان ديد كه پيكار افراسياب از پس صلحي كه در ميان بوده و نقض نشده مايه ننگ و عار است و به فرمان پدر عمل نكرد و بدانست كه اين همه از كيد زن پدر است كه دل در او بسته بود و اقبال نديد و از پدر گريزان شد و نامه به افراسياب نوشت و امان خواست كه سوي او رود و پدر را رها كند. و چون سياوخش چنين كرد سپاهي كه همراه داشت وي را رها كرد و پيش كيكاوس رفت و چون سياوش به نزد افراسياب رسيد وي را گرامي داشت و دختر خويش فرنگیس را به همسری وي داد و او مادر كيخسرو بود. سیاوش بهدليل رنجش از کيکاووس به توران زمين و سپس به ختن رفت و کنگدژ را در آنجا ساخت. گرسيوز (برادر افراسياب) به او حسد برد و افراسياب را به کشتن او برانگيخت و افراسیاب بر ملك خويش بيمناك بودند و اجازه داد او را بكشند. و او را بكشتند و اعضا ببريدند و سياوش به فرمان افراسياب کشته شد. سياوش فرنگيس دختر افراسياب و جريره دختر پيران ويسه (سپهسالار افراسياب) را به همسری گرفته بود و فرود و کيخسرو فرزندان او هستند. و زن سياوش دختر افراسياب آبستن كيخسرو بود و وسيله برانگيختند كه حمل وي را بيندازند اما نيفتاد. چون خبر کشته شدن سياوش به ايران رسيد، غوغائى به پا شد، رستم سودابه را کشت و جنگهاى بسيارى ميان ايران و توران درگرفت.
#تاریخ_اصیل_ایران_زمین #تاریخ_حقیقی #تاریخ_کهن
اقامت #كيكاوس به بلخ بود و پسري آورد كه به جمال و كمال و خلقت نكو به دوران خود همانند نداشت و وی را سیاوش نامگزاری كرد و به رستم دلير نوه سام سپهبد سيستان، سپرد تا به تربيت وي كند. و رستم سياوش را به سيستان برد و پرستار و دايه براي وي فراهم آورد و وی را تربيت كرد و همچنان در كنار رستم بود و چون بزرگ شد معلمان براي تعليم وي برگزيد و چون قدرت سواري يافت وي را سواري آموخت تا در فنون آداب كامل شد و در سوار كاري سر شد و مردي كامل بود. رستم وي را پيش پدر آورد و كيكاوس پسر را امتحان كرد و او را شايسته و ماهر يافت و بسيار خرسند شد. همسر پدرش كه دختر شاه يمن یا به روایتی دختر افراسیاب بود و سودابه نام داشت و جادوگر بود و به سياوش دل بست و سخت عاشقش شد و او را به خويشتن خواند، و چون سياوش خواهش او را نپذيرفت سودابه او را در نزد کيکاووس متهم به ناپاکى کرد. براى اثبات بىگناهى به فرمان کيکاووس، سياوش از آتش گذشت و سالم بيرون آمد. ولی سودابه از بدكاري بديد پدر را با وي بد دل كرد و سياوش از رستم خواست تا از كيكاوس بخواهد كه او را به جنگ افراسياب فرستد كه شاه تركان به شرايط خويش عمل نكرده بود و منظور سياوش اين بود كه از پدر دور شود و از حیله سودابه در امان ماند. رستم چنين كرد و از كيكاوس اجازه گرفت و سپاه فراوان همراه سياوخش كرد كه براي جنگ افراسياب سوي ديار تركان رفت و بالاخره افراسياب از در آشتى با او درآمد. و چون بدانجا رسيد ميان وي و افراسياب صلح شد و سياوش قصه صلح را با پدر نوشت. اما پدر بدو نامه نوشت و فرمان داد كه اگر افراسياب به شرايط خويش وفا نكند با وي جنگ كند و سياوش چنان ديد كه پيكار افراسياب از پس صلحي كه در ميان بوده و نقض نشده مايه ننگ و عار است و به فرمان پدر عمل نكرد و بدانست كه اين همه از كيد زن پدر است كه دل در او بسته بود و اقبال نديد و از پدر گريزان شد و نامه به افراسياب نوشت و امان خواست كه سوي او رود و پدر را رها كند. و چون سياوخش چنين كرد سپاهي كه همراه داشت وي را رها كرد و پيش كيكاوس رفت و چون سياوش به نزد افراسياب رسيد وي را گرامي داشت و دختر خويش فرنگیس را به همسری وي داد و او مادر كيخسرو بود. سیاوش بهدليل رنجش از کيکاووس به توران زمين و سپس به ختن رفت و کنگدژ را در آنجا ساخت. گرسيوز (برادر افراسياب) به او حسد برد و افراسياب را به کشتن او برانگيخت و افراسیاب بر ملك خويش بيمناك بودند و اجازه داد او را بكشند. و او را بكشتند و اعضا ببريدند و سياوش به فرمان افراسياب کشته شد. سياوش فرنگيس دختر افراسياب و جريره دختر پيران ويسه (سپهسالار افراسياب) را به همسری گرفته بود و فرود و کيخسرو فرزندان او هستند. و زن سياوش دختر افراسياب آبستن كيخسرو بود و وسيله برانگيختند كه حمل وي را بيندازند اما نيفتاد. چون خبر کشته شدن سياوش به ايران رسيد، غوغائى به پا شد، رستم سودابه را کشت و جنگهاى بسيارى ميان ايران و توران درگرفت.
#تاریخ_اصیل_ایران_زمین #تاریخ_حقیقی #تاریخ_کهن
۷۶۳
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.