پارت ۶ ( فیک بد بوی من // My bad boy )
#پارت۶ #بد_بوی_من #my_bad_boy #فیک #فیک_بی_تی_اس #فیکشن #بی_تی_اس
×معلومه تو😐
+اوک...پس بیا بریم زنگ خورد (رفتیم بریم بشینیم که )
_یا
+اوففف چته
_مگه نگفتم با من درست حرف بزن (یکم بلند که کل کلاس دیدنشون)
+اوکی پس منم میگم که...
_خب..خب این مورد رو اشکال نداره اما یادته گفتی توانشو پس میدی؟
+ها؟من؟ نههههه کی همچین حرفی زدم...
_چی؟هع واقعا که ولی من که شنیدم مهم نیست به هر حال که کار خودمو میکنم
+اوففف اوکی حالا میخوای چه غلطی کنی؟
_من کاری نمیکنم چون همین الانشم کارمو انجام دادم
+هر غلطی دلت میخواد بکننننن (داد)
×یا بسه برات بد میشه
_ببین دوستتم فهمید که من کی هستم اما تو؟هنوز احمقی مثل ۴ سال پیش
(همه پچ پچاشون شروع شد:چی؟ نکنه اونا یه ارتباطی باهم دارن؟...یعنی چی!)
ا.ت که اینو شنید بغضش گرفت و گفت
+بس کن ته😢(آروم)
_گفتم به من نگو تههههه(داد که ا.ت هم ترسید)
(دست ا.ت رو گرفت و برد توی یه کلاس خالی و انداختش اونجا و گفت)
_انگار باید بهت بفهمونم که کیم
+ولم کننننن گفتم ولم کن تو چرا اینطوری شدییییییی (داد و گریه)
+من...من...تهیونگ خودمو میخوام همونی که مهربون بود همونی که تو بغلم گریه میکرد کووووو کجاستتت (گریه)
_اون مُرددددد همون پسر احمقی که میگی مُرددددد (عصبانی و داد)
+تو...تو خیلی عوض شدی اون قلبت که هر دفعه مهربون تر میشد الان یا نیست و یا الان جای قلب اونجا سنگه (اشکاشو پاک کرد)
_آره تو راست میگی من اون قلب کوفتیو توی ۱۳ سالگیم همونجا کنار مادرم خاک کردممم
+ببین تهیونگ من من میدونم که تو هنوز مهربونی هنوز اون قلبت میتپه اما نیاز به یه نفر داری که بهت گوش کنه...
_من دیگه مهربون نیستممممممم به کسی هم احتیاج ندارممم(بازم دادددد😐)
+چرا هستی تو همون ته ته ی منی (خنده و چشمای اشکی)
_دیگه منو با اون اسم مسخره صدا نزن (دیگه داد نزد ولی جدی گفت)
+چرا؟
_چون اون اسم منو یاد توی احمق میندازه و یاد اون روزای مسخره...فهمیدی؟
+چرا..چرا یهو با من بد شدی؟هوم؟
_چون دلم خواست اینو میبینی؟ (اشاره به دستش که جای زخم هاش هنوز روی دستش بود در اثر خودکشی)
_من بار ها خواستم خودکشی کنم اما اون بادیگاردا و پدرم زود نجاتم میدادن و منم دیگه امیدی به زندگی نداشتم برای همین از انسان ها از خودم از همه متنفرم (یکم داد زد که یه قطره اشک از چشمش اومد)
+تو..تو خودکشی کردی؟ (بغض)چراااا چراااا اینکارو با خودت کردی ها؟ چرااا
(ته حرفی نزد و فقط دوباره یه قطره اشک از چشماش اومد پایین)
+تهیونگ منو ببخش اما من کار اشتباهی نکردم من میتونم مثل قبلنا بزارم باهام دردودل کنی من این اتفاقات رو نادیده میگیرم هوم؟ (دستشو گذاشت روی گونه ی ته و اشکشو پاک کرد و بعد نوازش کرد و گفت..)
پارت بعد رو فردا میزارم
(لطفا حمایت کنید وگرنه دیگه ادامه نمیدم.:)
×معلومه تو😐
+اوک...پس بیا بریم زنگ خورد (رفتیم بریم بشینیم که )
_یا
+اوففف چته
_مگه نگفتم با من درست حرف بزن (یکم بلند که کل کلاس دیدنشون)
+اوکی پس منم میگم که...
_خب..خب این مورد رو اشکال نداره اما یادته گفتی توانشو پس میدی؟
+ها؟من؟ نههههه کی همچین حرفی زدم...
_چی؟هع واقعا که ولی من که شنیدم مهم نیست به هر حال که کار خودمو میکنم
+اوففف اوکی حالا میخوای چه غلطی کنی؟
_من کاری نمیکنم چون همین الانشم کارمو انجام دادم
+هر غلطی دلت میخواد بکننننن (داد)
×یا بسه برات بد میشه
_ببین دوستتم فهمید که من کی هستم اما تو؟هنوز احمقی مثل ۴ سال پیش
(همه پچ پچاشون شروع شد:چی؟ نکنه اونا یه ارتباطی باهم دارن؟...یعنی چی!)
ا.ت که اینو شنید بغضش گرفت و گفت
+بس کن ته😢(آروم)
_گفتم به من نگو تههههه(داد که ا.ت هم ترسید)
(دست ا.ت رو گرفت و برد توی یه کلاس خالی و انداختش اونجا و گفت)
_انگار باید بهت بفهمونم که کیم
+ولم کننننن گفتم ولم کن تو چرا اینطوری شدییییییی (داد و گریه)
+من...من...تهیونگ خودمو میخوام همونی که مهربون بود همونی که تو بغلم گریه میکرد کووووو کجاستتت (گریه)
_اون مُرددددد همون پسر احمقی که میگی مُرددددد (عصبانی و داد)
+تو...تو خیلی عوض شدی اون قلبت که هر دفعه مهربون تر میشد الان یا نیست و یا الان جای قلب اونجا سنگه (اشکاشو پاک کرد)
_آره تو راست میگی من اون قلب کوفتیو توی ۱۳ سالگیم همونجا کنار مادرم خاک کردممم
+ببین تهیونگ من من میدونم که تو هنوز مهربونی هنوز اون قلبت میتپه اما نیاز به یه نفر داری که بهت گوش کنه...
_من دیگه مهربون نیستممممممم به کسی هم احتیاج ندارممم(بازم دادددد😐)
+چرا هستی تو همون ته ته ی منی (خنده و چشمای اشکی)
_دیگه منو با اون اسم مسخره صدا نزن (دیگه داد نزد ولی جدی گفت)
+چرا؟
_چون اون اسم منو یاد توی احمق میندازه و یاد اون روزای مسخره...فهمیدی؟
+چرا..چرا یهو با من بد شدی؟هوم؟
_چون دلم خواست اینو میبینی؟ (اشاره به دستش که جای زخم هاش هنوز روی دستش بود در اثر خودکشی)
_من بار ها خواستم خودکشی کنم اما اون بادیگاردا و پدرم زود نجاتم میدادن و منم دیگه امیدی به زندگی نداشتم برای همین از انسان ها از خودم از همه متنفرم (یکم داد زد که یه قطره اشک از چشمش اومد)
+تو..تو خودکشی کردی؟ (بغض)چراااا چراااا اینکارو با خودت کردی ها؟ چرااا
(ته حرفی نزد و فقط دوباره یه قطره اشک از چشماش اومد پایین)
+تهیونگ منو ببخش اما من کار اشتباهی نکردم من میتونم مثل قبلنا بزارم باهام دردودل کنی من این اتفاقات رو نادیده میگیرم هوم؟ (دستشو گذاشت روی گونه ی ته و اشکشو پاک کرد و بعد نوازش کرد و گفت..)
پارت بعد رو فردا میزارم
(لطفا حمایت کنید وگرنه دیگه ادامه نمیدم.:)
۶.۲k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.