فیک بد بوی من // My bad boy
خب خب میدونم گیج شدین😆😂😂😂
#بد_بوی_من #فیک #my_bad_boy #رمان #فیک_بی_تی_اس #فیکشن
ببینید ا.ت و تهیونگ پسر عمو و دختر عموی همدیگن و اونا از بچگی باهم بزرگ شدن البته تا ۱۴ سالگی یعنی بعد همون کاری که تهیونگ با ا.ت کرد دیگه قطع رابطه کردن...
اونا مثل خواهر و برادر بودن و خب تهیونگ هم اینطوری نبود!اون مثل ا.ت مهربون و کیوت بود اون دوتا هر اتفاقی که میوفتاد رو به همدیگه میگفتن تهیونگ هر وقت که زخمی یا چیزی میشد به ا.ت میگفت و ا.ت هم با بغل کردن و دلداری دادنش اونو آروم میکرد ولی یه روز توی ۱۳ سالگیشون مادر تهیونگ تصادف میکنه و تو کما میره و وقتی که ته اینو میفهمه خیلی تو بغل ا.ت گریه میکنه و ا.ت هم همش سرشو بوس میکرد و تا صبح ته تو بقل ا.ت بوده و ا.ت دلش نیومد بیدارش کنه برا همین تا صبح ته تو بغلش خوابید و ا.ت وقتی بیدار شد دید ته نیست و رفت بیرون اتاق که دید ته روی مبل نشسته و عکس مامانشو بغل میکنه و بی صدا گریه میکنه..
+ته ته چرا دوباره داری بدون من گریه میکنی ها؟مگه نگفتم چیزی رو تو دلت نگه ندار و به من بگو هوم؟
_...ا.تتتت (گریه)(پرید تو بغل ا.ت) من چیکار کنمم بدون مامانم نمیتونمممم
+هیشش بهت گفتم که اون خوب میشه اون تو کماست میخوای اصن بریم پیشش؟
_آره آره زودتر بریم من میخوام ببینمش (گریه..)
+باشه باشه فقط دیگه گریه نکن هوم؟مامانت ناراحت میشه ببینه پسر یکی یدونش همش گریه میکنه...پاشو به بابام میگم بیاد مارو ببره پیشش
(اونا رفتن بیمارستان و ته دست مادرشو گرفته بود و سعی میکرد گریه نکنه و باهاش حرف بزنه...بعد چند ساعت ته هنوز داشت با مادرش حرف میزد و بقیه بیرون بودن که راحت باشه که یهو ته دید مادرش چشماشو باز کرد و ته هم زود با خوش حالی به ا.ت و پدرش و مادر و پدر ا.ت گفت اونا زود اومدن تو اتاق و دکتر هم صدا زدن)
_مامان (خنده و گریه)
مامانش:پسرم خیلی دوستت دارم لطفا مراقب خودت باش...(و صدای بوق دستگاه بلند شد و...)
_چی؟! ما..ما..ن مامانننننن نهههههههه😢😭😭😭(دکتره اومد و گفت تسلیت میگم)
《روز خاکسپاری..》
+ته تو حالت خوب نیست بیا آب بخور
_نمیخوام نمیخواممممم گفتم من چیزی نمیخوامممم (دادد و گریه)
+باشه باشه آروم باش بیا بغلم (رفت بغلش)
_من...من بدون اون نمیتونم ا.ت...انگار که دیگه هیچکس رو ندارم
+این چه حرفیه من اینجا بوقم؟هوم؟من خودم مواظبتم تو فقط ناراحت نباش دیگه (سرشو بوس کرد😐)
_مرسی که پیشمی
《یک هفته بعد 》
ا.ت:حال ته بهتر شده اما نمیدونم چرا داره رفتارش سرد میشه
+ته
_هوم؟
+میشه یه سوال بپرسم؟
_نه
+چی؟چرا
_تو مگه کی هستی که میخوای ازم سوال بپرسی (یکم صداشو بلند کرد)
+ته تو چت شده؟چرا انقدر سرد شدی با من ها؟چرا چرااااا؟من کیم؟من خواهرتم خواهرت میفهمی؟خودت اینو بهم میگفتی
_تو؟هع
●حمایتتتتتتت●
#بد_بوی_من #فیک #my_bad_boy #رمان #فیک_بی_تی_اس #فیکشن
ببینید ا.ت و تهیونگ پسر عمو و دختر عموی همدیگن و اونا از بچگی باهم بزرگ شدن البته تا ۱۴ سالگی یعنی بعد همون کاری که تهیونگ با ا.ت کرد دیگه قطع رابطه کردن...
اونا مثل خواهر و برادر بودن و خب تهیونگ هم اینطوری نبود!اون مثل ا.ت مهربون و کیوت بود اون دوتا هر اتفاقی که میوفتاد رو به همدیگه میگفتن تهیونگ هر وقت که زخمی یا چیزی میشد به ا.ت میگفت و ا.ت هم با بغل کردن و دلداری دادنش اونو آروم میکرد ولی یه روز توی ۱۳ سالگیشون مادر تهیونگ تصادف میکنه و تو کما میره و وقتی که ته اینو میفهمه خیلی تو بغل ا.ت گریه میکنه و ا.ت هم همش سرشو بوس میکرد و تا صبح ته تو بقل ا.ت بوده و ا.ت دلش نیومد بیدارش کنه برا همین تا صبح ته تو بغلش خوابید و ا.ت وقتی بیدار شد دید ته نیست و رفت بیرون اتاق که دید ته روی مبل نشسته و عکس مامانشو بغل میکنه و بی صدا گریه میکنه..
+ته ته چرا دوباره داری بدون من گریه میکنی ها؟مگه نگفتم چیزی رو تو دلت نگه ندار و به من بگو هوم؟
_...ا.تتتت (گریه)(پرید تو بغل ا.ت) من چیکار کنمم بدون مامانم نمیتونمممم
+هیشش بهت گفتم که اون خوب میشه اون تو کماست میخوای اصن بریم پیشش؟
_آره آره زودتر بریم من میخوام ببینمش (گریه..)
+باشه باشه فقط دیگه گریه نکن هوم؟مامانت ناراحت میشه ببینه پسر یکی یدونش همش گریه میکنه...پاشو به بابام میگم بیاد مارو ببره پیشش
(اونا رفتن بیمارستان و ته دست مادرشو گرفته بود و سعی میکرد گریه نکنه و باهاش حرف بزنه...بعد چند ساعت ته هنوز داشت با مادرش حرف میزد و بقیه بیرون بودن که راحت باشه که یهو ته دید مادرش چشماشو باز کرد و ته هم زود با خوش حالی به ا.ت و پدرش و مادر و پدر ا.ت گفت اونا زود اومدن تو اتاق و دکتر هم صدا زدن)
_مامان (خنده و گریه)
مامانش:پسرم خیلی دوستت دارم لطفا مراقب خودت باش...(و صدای بوق دستگاه بلند شد و...)
_چی؟! ما..ما..ن مامانننننن نهههههههه😢😭😭😭(دکتره اومد و گفت تسلیت میگم)
《روز خاکسپاری..》
+ته تو حالت خوب نیست بیا آب بخور
_نمیخوام نمیخواممممم گفتم من چیزی نمیخوامممم (دادد و گریه)
+باشه باشه آروم باش بیا بغلم (رفت بغلش)
_من...من بدون اون نمیتونم ا.ت...انگار که دیگه هیچکس رو ندارم
+این چه حرفیه من اینجا بوقم؟هوم؟من خودم مواظبتم تو فقط ناراحت نباش دیگه (سرشو بوس کرد😐)
_مرسی که پیشمی
《یک هفته بعد 》
ا.ت:حال ته بهتر شده اما نمیدونم چرا داره رفتارش سرد میشه
+ته
_هوم؟
+میشه یه سوال بپرسم؟
_نه
+چی؟چرا
_تو مگه کی هستی که میخوای ازم سوال بپرسی (یکم صداشو بلند کرد)
+ته تو چت شده؟چرا انقدر سرد شدی با من ها؟چرا چرااااا؟من کیم؟من خواهرتم خواهرت میفهمی؟خودت اینو بهم میگفتی
_تو؟هع
●حمایتتتتتتت●
۱۰.۵k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.