معجزه( پارت دوم)
معجزه( پارت دوم)
* ویو ا/ت *
ا/ت : خواهش میکنم..بزار کمکت کنم!
پسر: پس...زود تر بیاین!
ا/ت : بریم!
پسره رفت انگار پایین کشتی و منم همراهش رفتم...تا رسیدم به یه جایی که همه درحال شست و شو لباس بودن و داشتن کار میکردن.
ا/ت : خب...خواهرت کجاست؟
پسره : بیاین!
پسره رفت سمت خواهرش و همه دورش جمع شده بودن....
ا/ت : برین کنار!
همه رفتن کنار و منم کارم رو شروع کردم....انگار بچه جابهجا شده بود تو شکمش! منم با بدبختی جایگاه اون نوزاد رو تو شکمش رو عوض کردم و بعد از چند دقیقه موفق شدم...
پسره : خیلی ازتون ممنونم خانم!
ا/ت : ( لبخند ) کاری نکردم!
پسره : خب....شما کمک خواهرم کردید...ولی نمیتونم جبران کنم!
ا/ت : ببین تو تنها کاری که بکن اینه که مراقب خواهرت باش! اون بارداره و خیلی حساسه !
پسر : چشم....!
ا/ت : پس فعلا!
پسر : فعلا...( پسره دست ا/ت رو بوسید)
منم رفتم بیرون از اونجا و داشتم میرفتم که یهو خوردم به یه کی!
؟ : اخخخ...خانم! شما حالتون خوبه؟!
ا/ت : اییی...سرم!
یهو دستش رو آورد طرفم منم دستش رو گرفتم و بلند شدم.
؟ : اوه...مثل اینکه لباستون رو خراب کردم!
دستش رو برو سمت لباسم و با دستش چروکی لباسم رو درست کرد....
ا/ت : خیلی ممنون...!
؟ : خب....من شوگا هستم!
ا/ت : اوم....خوشبختم....آقای محترم!
شوگا : مادمازل....نظرتون چیه برای جبران امشب شام دعوتتون کنم؟
ا/ت : خب....حتما!
شوگا : خدانگهدارتون....
ا/ت : ( لبخند ) فعلا!
اون پسره که اسمش شوگا بود رفت و منم رفتم سمت اتاقم که دوباره دیدمش!
شوگا : اوه....پس اتاقتون کنار اتاق منه!
ا/ت : اینطور به نظر میرسه!
شوگا : ( لبخند ) پس بهتر...!
رفت تو اتاقش و منم رفتم تو اتاق خودم...خودمو پرت کردم رو تخت و کش موهام رو از موهام کشیدم و با دست ماساژ میدادم......
گیلیلیلیلیلی🎊🗿🎊
* ویو ا/ت *
ا/ت : خواهش میکنم..بزار کمکت کنم!
پسر: پس...زود تر بیاین!
ا/ت : بریم!
پسره رفت انگار پایین کشتی و منم همراهش رفتم...تا رسیدم به یه جایی که همه درحال شست و شو لباس بودن و داشتن کار میکردن.
ا/ت : خب...خواهرت کجاست؟
پسره : بیاین!
پسره رفت سمت خواهرش و همه دورش جمع شده بودن....
ا/ت : برین کنار!
همه رفتن کنار و منم کارم رو شروع کردم....انگار بچه جابهجا شده بود تو شکمش! منم با بدبختی جایگاه اون نوزاد رو تو شکمش رو عوض کردم و بعد از چند دقیقه موفق شدم...
پسره : خیلی ازتون ممنونم خانم!
ا/ت : ( لبخند ) کاری نکردم!
پسره : خب....شما کمک خواهرم کردید...ولی نمیتونم جبران کنم!
ا/ت : ببین تو تنها کاری که بکن اینه که مراقب خواهرت باش! اون بارداره و خیلی حساسه !
پسر : چشم....!
ا/ت : پس فعلا!
پسر : فعلا...( پسره دست ا/ت رو بوسید)
منم رفتم بیرون از اونجا و داشتم میرفتم که یهو خوردم به یه کی!
؟ : اخخخ...خانم! شما حالتون خوبه؟!
ا/ت : اییی...سرم!
یهو دستش رو آورد طرفم منم دستش رو گرفتم و بلند شدم.
؟ : اوه...مثل اینکه لباستون رو خراب کردم!
دستش رو برو سمت لباسم و با دستش چروکی لباسم رو درست کرد....
ا/ت : خیلی ممنون...!
؟ : خب....من شوگا هستم!
ا/ت : اوم....خوشبختم....آقای محترم!
شوگا : مادمازل....نظرتون چیه برای جبران امشب شام دعوتتون کنم؟
ا/ت : خب....حتما!
شوگا : خدانگهدارتون....
ا/ت : ( لبخند ) فعلا!
اون پسره که اسمش شوگا بود رفت و منم رفتم سمت اتاقم که دوباره دیدمش!
شوگا : اوه....پس اتاقتون کنار اتاق منه!
ا/ت : اینطور به نظر میرسه!
شوگا : ( لبخند ) پس بهتر...!
رفت تو اتاقش و منم رفتم تو اتاق خودم...خودمو پرت کردم رو تخت و کش موهام رو از موهام کشیدم و با دست ماساژ میدادم......
گیلیلیلیلیلی🎊🗿🎊
۴۹.۳k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.