«خودم» کمی تنهاست...
«خودم» کمی تنهاست...
کمی از کمی بیشتر...
من تابحال پای دردودل «خودم» ننشسته ام...
باید وقتم را برای «خودم» خالی کنم تا بتونم به حرف هایش گوش بدهم...
میخواهم با «خودم» یک قرار ملاقات در کافه همیشگی،روی همان میز آخر که اغلب با«خودم» همدیگر را انجا ملاقات میکنیم بنشینیم...
و من «خودم» را به یک فنجان قهوه دعوت کنم،قهوه ی تلخ و خودم هم همان همیشگی...
{دخترکی تنها در کافه ی همیشگی،روی میز آخر که همیشه تنهاست...و همان همیشگی را سفارش میدهد و «خودش»را گم کرده است و هرروز با «خودش»قرار میگذارد اما او نمی آید که نمی آید...}
|باید «خودم» را پیدا کنم...|
#Rebecca
کمی از کمی بیشتر...
من تابحال پای دردودل «خودم» ننشسته ام...
باید وقتم را برای «خودم» خالی کنم تا بتونم به حرف هایش گوش بدهم...
میخواهم با «خودم» یک قرار ملاقات در کافه همیشگی،روی همان میز آخر که اغلب با«خودم» همدیگر را انجا ملاقات میکنیم بنشینیم...
و من «خودم» را به یک فنجان قهوه دعوت کنم،قهوه ی تلخ و خودم هم همان همیشگی...
{دخترکی تنها در کافه ی همیشگی،روی میز آخر که همیشه تنهاست...و همان همیشگی را سفارش میدهد و «خودش»را گم کرده است و هرروز با «خودش»قرار میگذارد اما او نمی آید که نمی آید...}
|باید «خودم» را پیدا کنم...|
#Rebecca
۴.۰k
۱۸ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.