آن روز همه چیز را بهانه کردم تا بماند!
آن روز همه چیز را بهانه کردم تا بماند!
از قحطی آب گفتم
از برق
از اقتصاد مرده
از سیاست یخ زده و ...
حتی خودم را به مریضی زدم. چشمانم را بستم تا لمس دستانش را دوباره احساس کنم! صدای در را که شنیدم، چشم باز کردم، رفته بود...!
خیال میکردم باید همین نزدیکی باشد. به خیابان رفتم و تمام روز را دویدم...!
اما نبود.
مگر آدم
چقدر برای رفتن میتواند عجله داشته باشد....؟
از قحطی آب گفتم
از برق
از اقتصاد مرده
از سیاست یخ زده و ...
حتی خودم را به مریضی زدم. چشمانم را بستم تا لمس دستانش را دوباره احساس کنم! صدای در را که شنیدم، چشم باز کردم، رفته بود...!
خیال میکردم باید همین نزدیکی باشد. به خیابان رفتم و تمام روز را دویدم...!
اما نبود.
مگر آدم
چقدر برای رفتن میتواند عجله داشته باشد....؟
۷.۵k
۱۴ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.