درخواستی پارک جیمین
#درخواستی #پارک_جیمین
لیا با عجله جشن تولد دوست پسرش جیمین رو تدارک میدید و کلی براش نقش بازی کرده بود تا متوجه نشه براش سوپرایز آماده کرده
+پسرا همه چی حاضره؟؟؟
شوگا: حله👍🏻
+عالیه پس تا امشب نزارید بیاد خونه، تهته این جونگکوک دهنش چفت و بست نداره مواظب باش سوتی نده
تهیونگ: امر، امر شماست رئیس
کوک: واقعا که نونا حالا من یبار حواسم نبود یه سوتی دادم سوپرایزتو خراب کردم حالا تو هی هرسال یادآوریش کن!@~@
پسرا رفتن پیش جیمین، لیا هم رفت دوش گرفت و برای مدل مو و میکاپش تصمیم گرفت.
خورشید غروب کرده بود لیا حاضر شده بود و مهمونا کم کم میومدن، فقط خانواده و دوستای صمیمی رو دعوت کرده بودن جمع صمیمانه بود.
جیمین امروز میخواست زودتر بره خونه ولی پسرا سرشو گرم کردن تا یکم دیرتر بره.
_پسرا شما چرا امروز تیپ رسمی زدین؟ مهمونی چیزی دعوتین؟•-•
شوگا: منکه امروز رو مود همچین استایلی بودم اون دوتا رو نمیدونم
_(سوالی نگاه کردن به تهیونگ و جونگکوک)
تهیونگ: من از پیش لینا میام بخاطر همینه به خودم رسیدم
جونگکوک: منم پیش یونا بودم
_آها...(یک کلمه از حرفاشونو باور نکرده)
بالاخره وقتش رسیده بود لیا به شوگا پیامکی فرستاد و شوگولی هم با اشاره سر تهیونگ و کوک رو متوجه کرد.
شوگا:جیمینا مثل اینکه دخترا خونه شما جم شدن ماروهم دعوت کردن
_پس پاشین بریم واقعا حوصلم سر رفته
همینکه جیمین کلید انداخت تو در و یه قدم به جلو برداشت کلی کاغذرنگی ریخت رو سرش و جمعیتی از خانواده و دوستاش از جمله دوست دخترش لیا رو دید که براش تولدت مبارک میخونن..
پسرا با لبخند همراهی کردن و به جمع روبه رو اضافه شدن، جیمین شوک زده و با خنده به لیا که کیکی تو دستش گرفته بود و آروم به سمتش میومد نگاه میکرد
+تولدت مبارک مرد من=>
_فکر میکردم..
شوگا: یادمون رفته؟! هه
+نمیخوای یه آرزو کنی؟
_آرزوی من خیلی وقته برآورده شده لیای من
جیمین لبخند زیبایی زد و شمع های روی کیک رو فوت کرد، اما با دیدن یکی از مهمونا لبخند رو لبش خشک شد
_(این اینجا چیکار میکنه؟!)
یونجون با خنده خبیثی به جیمین نگاه میکرد، شوگا متوجه شده بود که جیمین از یه چیزی خوشش نیومده یکم به دور و برش نگاه کرد و با دیدن یونجون دریافت که یه مزاحم اینجاست..
《ادامه در کامنت》
لیا با عجله جشن تولد دوست پسرش جیمین رو تدارک میدید و کلی براش نقش بازی کرده بود تا متوجه نشه براش سوپرایز آماده کرده
+پسرا همه چی حاضره؟؟؟
شوگا: حله👍🏻
+عالیه پس تا امشب نزارید بیاد خونه، تهته این جونگکوک دهنش چفت و بست نداره مواظب باش سوتی نده
تهیونگ: امر، امر شماست رئیس
کوک: واقعا که نونا حالا من یبار حواسم نبود یه سوتی دادم سوپرایزتو خراب کردم حالا تو هی هرسال یادآوریش کن!@~@
پسرا رفتن پیش جیمین، لیا هم رفت دوش گرفت و برای مدل مو و میکاپش تصمیم گرفت.
خورشید غروب کرده بود لیا حاضر شده بود و مهمونا کم کم میومدن، فقط خانواده و دوستای صمیمی رو دعوت کرده بودن جمع صمیمانه بود.
جیمین امروز میخواست زودتر بره خونه ولی پسرا سرشو گرم کردن تا یکم دیرتر بره.
_پسرا شما چرا امروز تیپ رسمی زدین؟ مهمونی چیزی دعوتین؟•-•
شوگا: منکه امروز رو مود همچین استایلی بودم اون دوتا رو نمیدونم
_(سوالی نگاه کردن به تهیونگ و جونگکوک)
تهیونگ: من از پیش لینا میام بخاطر همینه به خودم رسیدم
جونگکوک: منم پیش یونا بودم
_آها...(یک کلمه از حرفاشونو باور نکرده)
بالاخره وقتش رسیده بود لیا به شوگا پیامکی فرستاد و شوگولی هم با اشاره سر تهیونگ و کوک رو متوجه کرد.
شوگا:جیمینا مثل اینکه دخترا خونه شما جم شدن ماروهم دعوت کردن
_پس پاشین بریم واقعا حوصلم سر رفته
همینکه جیمین کلید انداخت تو در و یه قدم به جلو برداشت کلی کاغذرنگی ریخت رو سرش و جمعیتی از خانواده و دوستاش از جمله دوست دخترش لیا رو دید که براش تولدت مبارک میخونن..
پسرا با لبخند همراهی کردن و به جمع روبه رو اضافه شدن، جیمین شوک زده و با خنده به لیا که کیکی تو دستش گرفته بود و آروم به سمتش میومد نگاه میکرد
+تولدت مبارک مرد من=>
_فکر میکردم..
شوگا: یادمون رفته؟! هه
+نمیخوای یه آرزو کنی؟
_آرزوی من خیلی وقته برآورده شده لیای من
جیمین لبخند زیبایی زد و شمع های روی کیک رو فوت کرد، اما با دیدن یکی از مهمونا لبخند رو لبش خشک شد
_(این اینجا چیکار میکنه؟!)
یونجون با خنده خبیثی به جیمین نگاه میکرد، شوگا متوجه شده بود که جیمین از یه چیزی خوشش نیومده یکم به دور و برش نگاه کرد و با دیدن یونجون دریافت که یه مزاحم اینجاست..
《ادامه در کامنت》
۱۵.۸k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.