درخواستی مین یونگی
#درخواستی #مین_یونگی
مادرم همیشه میخواست با یه دختر با اصالت ازدواج کنم و هر هفته یه قرار ملاقات با دخترایی که خانوده سرشناسی دارن برام میچید و یکی از یکی چندشتر و لوستر هیچجوره نمیتونم با یه دختر لوس تشکیل خانواده بدم.
حالم از هرچی دختره پولداره بهم میخوره چه معنی میده آدم انقد لوس و خودشیفته باشه؟!
یاد آوردی قرار های اخیر:
اوپاااا من سردمه☹️
اوپاااا ناخونم شکست😭
اوپاااا رنگ موهام چطوره؟😃
اوپاااا چرا از من خوشت نمیاد؟؟🥺(صدای بچگانه)
اوپا سوار بر اسب سفیدش اومده دنبال پرنسسش😌
اوپاااا رفتم آرایشگاه بیا دنبالم😃
اوپاااا امشب پیشم بمون🙃
اوپاااا بغلم کن🙁
اوپا اوپا اوپاااا!!!!!
یونگی حالش از این کلمه بهم میخورد، یه روزایی از اینکه پارتنرش اینجوری صداش کنه خوشش میومد ولی الان از چشمش افتاده بود.
امشب آخرین قرار یونگی با دختر مورد تایید مادرش بود، خانم مین به پسرش قول داده بود که این آخری باشه.
یونگی مثل همیشه یه تیپ بین اسپرت و رسمی زد و به سمت رستوران حرکت کرد، وقتی رسید گارسون به سمت میز رزرو شده راهنماییش کرد و چند دقیقه ای منتظر موند، راس ساعت 08:00 خانومی وارد رستوران شد که مشخصاتش با مشخصاتی که مادرش داده بود یکی بود، گارسون راهنماییش کرد و با لبخند ملیح و زیبایی به سمت یونگی که به احترامش از جاش بلند شده بود قدم برداشت.
باهم دست دادن
+سلام آقای مین از دیدنتون خوشحالم
_سلام همچنین
نشستن پشت میز و گارسون سفارش های هردو رو گرفت، ا/ت به منظره سمت راستش نگاه کرد
+جای قشنگی رو برای یه قرار از پیش تایین شده انتخاب کردین
_سلیقه مادرمه
+خوش سلیقهست
_(حس خوبی بهش دارم)
(((وقتی ( ) میزارم کنار حرفاشون یعنی تو ذهنشون صحبت میکنن)))
نقاط مشترک زیاد داشتن و صحبت امشبشون خوب پیش رفته بود ولی این دلیل نمیشد که راضی به این ازدواج شن..
یونگی:
_با قبلیا فرق داره
>چطور؟
_قابل تحمله
_(سرسنگین، جذاب، خوش صدا، خوش صحبت، خونگرم، خوش استایل، لعنتی تایپ منه)
>خب؟(با شیطنت)
_مامان اینجوری نگام نکن هنوز کامل نمیشناسمش
>پس بیشتر برین بیرون
_بنطر نمیومد که دلش بخواد دوباره منو ببینه..
ا/ت:
+چندش نیست
=همین؟!
+همین
=خب ظاهرش چطوره؟ شبیه عکساش بود؟
+آره
=بیشتر ازش بگو
+وای مامان اون هیچ چیز خاصی نداشت که بخواد توجهمو جلب کنه..فقط..
=فقط؟؟
+لبخند لثهایش قشنگ بود@_@
=پس لبخندش خاصه، باید بیشتر همدیگه رو ببینین من فردا با مادرش قرار میزارم تا صحبت کنیم
یونگی و ا/ت همزمان با بیرون رفتن مادرشون خودشونو روی تخت انداختن و نفس عمیقی کشیدن..
《ادامه در کامنت》
مادرم همیشه میخواست با یه دختر با اصالت ازدواج کنم و هر هفته یه قرار ملاقات با دخترایی که خانوده سرشناسی دارن برام میچید و یکی از یکی چندشتر و لوستر هیچجوره نمیتونم با یه دختر لوس تشکیل خانواده بدم.
حالم از هرچی دختره پولداره بهم میخوره چه معنی میده آدم انقد لوس و خودشیفته باشه؟!
یاد آوردی قرار های اخیر:
اوپاااا من سردمه☹️
اوپاااا ناخونم شکست😭
اوپاااا رنگ موهام چطوره؟😃
اوپاااا چرا از من خوشت نمیاد؟؟🥺(صدای بچگانه)
اوپا سوار بر اسب سفیدش اومده دنبال پرنسسش😌
اوپاااا رفتم آرایشگاه بیا دنبالم😃
اوپاااا امشب پیشم بمون🙃
اوپاااا بغلم کن🙁
اوپا اوپا اوپاااا!!!!!
یونگی حالش از این کلمه بهم میخورد، یه روزایی از اینکه پارتنرش اینجوری صداش کنه خوشش میومد ولی الان از چشمش افتاده بود.
امشب آخرین قرار یونگی با دختر مورد تایید مادرش بود، خانم مین به پسرش قول داده بود که این آخری باشه.
یونگی مثل همیشه یه تیپ بین اسپرت و رسمی زد و به سمت رستوران حرکت کرد، وقتی رسید گارسون به سمت میز رزرو شده راهنماییش کرد و چند دقیقه ای منتظر موند، راس ساعت 08:00 خانومی وارد رستوران شد که مشخصاتش با مشخصاتی که مادرش داده بود یکی بود، گارسون راهنماییش کرد و با لبخند ملیح و زیبایی به سمت یونگی که به احترامش از جاش بلند شده بود قدم برداشت.
باهم دست دادن
+سلام آقای مین از دیدنتون خوشحالم
_سلام همچنین
نشستن پشت میز و گارسون سفارش های هردو رو گرفت، ا/ت به منظره سمت راستش نگاه کرد
+جای قشنگی رو برای یه قرار از پیش تایین شده انتخاب کردین
_سلیقه مادرمه
+خوش سلیقهست
_(حس خوبی بهش دارم)
(((وقتی ( ) میزارم کنار حرفاشون یعنی تو ذهنشون صحبت میکنن)))
نقاط مشترک زیاد داشتن و صحبت امشبشون خوب پیش رفته بود ولی این دلیل نمیشد که راضی به این ازدواج شن..
یونگی:
_با قبلیا فرق داره
>چطور؟
_قابل تحمله
_(سرسنگین، جذاب، خوش صدا، خوش صحبت، خونگرم، خوش استایل، لعنتی تایپ منه)
>خب؟(با شیطنت)
_مامان اینجوری نگام نکن هنوز کامل نمیشناسمش
>پس بیشتر برین بیرون
_بنطر نمیومد که دلش بخواد دوباره منو ببینه..
ا/ت:
+چندش نیست
=همین؟!
+همین
=خب ظاهرش چطوره؟ شبیه عکساش بود؟
+آره
=بیشتر ازش بگو
+وای مامان اون هیچ چیز خاصی نداشت که بخواد توجهمو جلب کنه..فقط..
=فقط؟؟
+لبخند لثهایش قشنگ بود@_@
=پس لبخندش خاصه، باید بیشتر همدیگه رو ببینین من فردا با مادرش قرار میزارم تا صحبت کنیم
یونگی و ا/ت همزمان با بیرون رفتن مادرشون خودشونو روی تخت انداختن و نفس عمیقی کشیدن..
《ادامه در کامنت》
۱۹.۴k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.