p8 :
p8 :
*ویو تهیونگ ساعت ۳ صبح :
_ آروم آروم از آیینه اومدم بیرون چشمام به ا/ت خورد واقعا دختر خیلی خوشگلی بود ولی من نباید عاشق آدمیزاد بشم این توی قانون ما وجود نداره
آروم آروم رفتم کنارش نشستم و موهاشو نوازش کردم خیلی موهای نرم و لطیف داشت ساعت ها میگذشت و من هنوز نمیتونستم از نگاه کردن بهش دست بکشم
ساعت نزدیکای ۸ صبح بود الاناس که بیدار بشه خواستم برم ولی انگار یه چیزی منو هعی نزدیک خودش میکشوند
_ لعنتی چرا نمیتونم ازت جدا شم ...آروم رفتم سمت لبش و لبامو نزدیک لباش کردم یهو دیدم چشماشو باز کرد
+ جییییییییغ
_ هوی چته روانی
+ داشتی چه کار میکردی ؟؟
_ یه چیزی رو صورتت بود خواستم برش دارم
+ ارههه جون عمت اونم انقدر باید نزدیک بشی ؟؟
_ آره خو چشمام ضعیفه..
+ پس چشمات ضعیفه ارههه باشه وایسا الان میبینیم کی چشماش ضعیفه
ویو ا/ت :
+ رفتم یه جای دور از اتاق وایسادم و با دوتا انگشتام علامت ف.اک رو نشونش دادم به ثانیه نکشید یهو منو انداخت روی تخت و با خشم داشت نگام میکرد
_ به چه حقی این علامتو به من نشون میدی دختره عوضی
+ چی شد از دور نمیتونستی ببینی که؟؟؟
_ ادمت میکنم بدگرل
+ چ...چکار می..خوای..ب..ب.بکنی؟ ( ترس )
ویو تهیونگ :
_ خیلی دیگه پرو شده بود تصمیم گرفتم ببرمش جاهای ترسناک تا بفهمه نباید رو حرف من حرف بزنه
+ یهو دیدم منو براید استایل بغلم کرد و برد یه جایی که ارتفاعش زیاد بود ...
_ هه پایینو میبینی چقدر زیاده ...
+ عا دیدم جالبه ( طبیعی )
_ نمیترسی؟؟؟؟
+ ار ارتفاع خوشم میاد
_ هوووف بیا بریم یه جای دیگه
+ بریم شهر بازی ؟؟؟( لبخند )
_ نیاوردمت که تفریح کنی اومدم مجازاتت کنم
+ آها خو الان کجا میریم
_ سر قبر من ( دور از جون دورت بگردم )
+ عه چه جالب باشه بریم
_ تو چرا از هیچی نمیترسییی
+ خو من فق یه فوبیا دارم
_ اون چیه؟
+ از مورچه میترسم ( واااااات )
_ جدی؟
+ اوهوم...
_ حله بریم پیش مورچه ها
+ نههههههههههههههه
_ ارهههههه
...
پارم کردید انقدر گفتید بنویس بنویس
شرطا : لایک بالای ۳۰ باشه ولی الان پارت بعدو میفرستم
*ویو تهیونگ ساعت ۳ صبح :
_ آروم آروم از آیینه اومدم بیرون چشمام به ا/ت خورد واقعا دختر خیلی خوشگلی بود ولی من نباید عاشق آدمیزاد بشم این توی قانون ما وجود نداره
آروم آروم رفتم کنارش نشستم و موهاشو نوازش کردم خیلی موهای نرم و لطیف داشت ساعت ها میگذشت و من هنوز نمیتونستم از نگاه کردن بهش دست بکشم
ساعت نزدیکای ۸ صبح بود الاناس که بیدار بشه خواستم برم ولی انگار یه چیزی منو هعی نزدیک خودش میکشوند
_ لعنتی چرا نمیتونم ازت جدا شم ...آروم رفتم سمت لبش و لبامو نزدیک لباش کردم یهو دیدم چشماشو باز کرد
+ جییییییییغ
_ هوی چته روانی
+ داشتی چه کار میکردی ؟؟
_ یه چیزی رو صورتت بود خواستم برش دارم
+ ارههه جون عمت اونم انقدر باید نزدیک بشی ؟؟
_ آره خو چشمام ضعیفه..
+ پس چشمات ضعیفه ارههه باشه وایسا الان میبینیم کی چشماش ضعیفه
ویو ا/ت :
+ رفتم یه جای دور از اتاق وایسادم و با دوتا انگشتام علامت ف.اک رو نشونش دادم به ثانیه نکشید یهو منو انداخت روی تخت و با خشم داشت نگام میکرد
_ به چه حقی این علامتو به من نشون میدی دختره عوضی
+ چی شد از دور نمیتونستی ببینی که؟؟؟
_ ادمت میکنم بدگرل
+ چ...چکار می..خوای..ب..ب.بکنی؟ ( ترس )
ویو تهیونگ :
_ خیلی دیگه پرو شده بود تصمیم گرفتم ببرمش جاهای ترسناک تا بفهمه نباید رو حرف من حرف بزنه
+ یهو دیدم منو براید استایل بغلم کرد و برد یه جایی که ارتفاعش زیاد بود ...
_ هه پایینو میبینی چقدر زیاده ...
+ عا دیدم جالبه ( طبیعی )
_ نمیترسی؟؟؟؟
+ ار ارتفاع خوشم میاد
_ هوووف بیا بریم یه جای دیگه
+ بریم شهر بازی ؟؟؟( لبخند )
_ نیاوردمت که تفریح کنی اومدم مجازاتت کنم
+ آها خو الان کجا میریم
_ سر قبر من ( دور از جون دورت بگردم )
+ عه چه جالب باشه بریم
_ تو چرا از هیچی نمیترسییی
+ خو من فق یه فوبیا دارم
_ اون چیه؟
+ از مورچه میترسم ( واااااات )
_ جدی؟
+ اوهوم...
_ حله بریم پیش مورچه ها
+ نههههههههههههههه
_ ارهههههه
...
پارم کردید انقدر گفتید بنویس بنویس
شرطا : لایک بالای ۳۰ باشه ولی الان پارت بعدو میفرستم
۱۹.۷k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.