ازدواج سوری پارت 55
ازدواج سوری پارت 55
ته ـ حالا که رفتی بیرون چرا دست خالی؟
خاله ـ همش که نباید پلاستیک و اینا دستم باشه
مامان ته ـ ات از خودت بگو
ـ خب چی بگم؟
مامان ته ـ مثلا بگو چه جوری با تهیونگ اشنا شدی از این چیزا
ـ خب جمعه شب بود من پای تلویزیون بود و دوستم و شوهرش نبودن تهیونگ میخواست چند وقت پیش ما بمونه و من هم خبر نداشتم که تهیونگ قراره بیاد بعد نمیدونم روش نشده در بزنه از در پشتی اومد داخل
مامان ته ـ تهیونگ تو اینقدر خجالتی نبودی
ته ـ نمیدونم گفتم حالا میگن یه غریبه ای چیزیه منم فک کردم ات داخل اتاقی چیزیه شاید صدای درو نشنوه منم با یونتان از در پشتی رفتیم داخل
خاله ـ *یکی زد تو سر ته*ات شنواییش قویه در میزدی میشنوید پس یه بهونه ی جدید پیدا کن
منو مامان ته ـ*خنده *
ته ـ الان چرا دارین به من میخندین؟
ـ هیچی عشقم
مامان ته ـ داشتی میگفتی
ـ خب این اولین دیدارمون بود
ته ـ بعد شبش رفتیم خونه کوچیکه ی من شب و رو کاناپه خوابید بعد نصفه شبی اومد کنار دستم گرفت خوابید بعد ربع ساعت دیدم داره تو خواب حرف میزنه
خاله ـ خب تو چیکار کردی؟
ته ـ منم با بغل ارومش کردم همین
با حرفای ته داشتم اب میشدم میرفتم زمین
مامان ته ـ خوب کاری کردی پسرم
ـ خب میشه شماهم از بچگی های تهیونگ بگین؟
مامان ته ـ اره حتما، اجوماا میشه البوم عکسای تهیونگ رو بیاری؟
اجوما ـ بله حتما
اجوما رفت بعد از چند دقیقه با دوتا البوم عکس اومد مامان ته هم یکیشو برداشت اومد کنار دستم نشست و جریان هر عکس رو بهم گفت البوم اولی تموم شد و رفتیم البوم دوم یه عکس لخت از تهیونگ بود ته سریع دستشو گذاشت رو عکسه
مامان ته ـ یاا چیکار میکنی؟
ته ـ نمیخوام این عکسو ات ببینه
مامان ته ـ دستو بردار تا یکی نزدمت
ته ـ مامان تورو خدا نزار ببینه
خاله ـ میخوای یه تو سری یه دیگه بخوری؟
ته ـ ترجیح میدم تو سری بخورم تا ات اینو نبینه
ـ مگه چیه؟
ته ـ تورو خدا نگاش نکن
خاله ـ *گوششو گرفت و کشید*خودت خواستی بیا این بر
ته ـ اخخخ باشه غلط کردم
مامان ته ـ اینجا من تهیونگو بردم حموم
ـ یه سوال مگه خانواده های که بچشون پسر میشه مگه پدر خانواده نباید پسرو ببره حموم؟
مامان ته ـ خب درسته اما بابای ته برای ما ادم حساب نمیشه
ـ اخه چرا؟
یه لحظه یادم اومد که ته گفته بود "بابام داره به مامانم خیانت میکنه" و سریع حرفو پیچوندم
ـ ببخشید الان متوجه شدم منو ببخشید
مامان ته ـ کینچانا
ـــــــ فلش بک بعد دیدار با مامان تهیونگ ـــــــ
ته ـ حالا که رفتی بیرون چرا دست خالی؟
خاله ـ همش که نباید پلاستیک و اینا دستم باشه
مامان ته ـ ات از خودت بگو
ـ خب چی بگم؟
مامان ته ـ مثلا بگو چه جوری با تهیونگ اشنا شدی از این چیزا
ـ خب جمعه شب بود من پای تلویزیون بود و دوستم و شوهرش نبودن تهیونگ میخواست چند وقت پیش ما بمونه و من هم خبر نداشتم که تهیونگ قراره بیاد بعد نمیدونم روش نشده در بزنه از در پشتی اومد داخل
مامان ته ـ تهیونگ تو اینقدر خجالتی نبودی
ته ـ نمیدونم گفتم حالا میگن یه غریبه ای چیزیه منم فک کردم ات داخل اتاقی چیزیه شاید صدای درو نشنوه منم با یونتان از در پشتی رفتیم داخل
خاله ـ *یکی زد تو سر ته*ات شنواییش قویه در میزدی میشنوید پس یه بهونه ی جدید پیدا کن
منو مامان ته ـ*خنده *
ته ـ الان چرا دارین به من میخندین؟
ـ هیچی عشقم
مامان ته ـ داشتی میگفتی
ـ خب این اولین دیدارمون بود
ته ـ بعد شبش رفتیم خونه کوچیکه ی من شب و رو کاناپه خوابید بعد نصفه شبی اومد کنار دستم گرفت خوابید بعد ربع ساعت دیدم داره تو خواب حرف میزنه
خاله ـ خب تو چیکار کردی؟
ته ـ منم با بغل ارومش کردم همین
با حرفای ته داشتم اب میشدم میرفتم زمین
مامان ته ـ خوب کاری کردی پسرم
ـ خب میشه شماهم از بچگی های تهیونگ بگین؟
مامان ته ـ اره حتما، اجوماا میشه البوم عکسای تهیونگ رو بیاری؟
اجوما ـ بله حتما
اجوما رفت بعد از چند دقیقه با دوتا البوم عکس اومد مامان ته هم یکیشو برداشت اومد کنار دستم نشست و جریان هر عکس رو بهم گفت البوم اولی تموم شد و رفتیم البوم دوم یه عکس لخت از تهیونگ بود ته سریع دستشو گذاشت رو عکسه
مامان ته ـ یاا چیکار میکنی؟
ته ـ نمیخوام این عکسو ات ببینه
مامان ته ـ دستو بردار تا یکی نزدمت
ته ـ مامان تورو خدا نزار ببینه
خاله ـ میخوای یه تو سری یه دیگه بخوری؟
ته ـ ترجیح میدم تو سری بخورم تا ات اینو نبینه
ـ مگه چیه؟
ته ـ تورو خدا نگاش نکن
خاله ـ *گوششو گرفت و کشید*خودت خواستی بیا این بر
ته ـ اخخخ باشه غلط کردم
مامان ته ـ اینجا من تهیونگو بردم حموم
ـ یه سوال مگه خانواده های که بچشون پسر میشه مگه پدر خانواده نباید پسرو ببره حموم؟
مامان ته ـ خب درسته اما بابای ته برای ما ادم حساب نمیشه
ـ اخه چرا؟
یه لحظه یادم اومد که ته گفته بود "بابام داره به مامانم خیانت میکنه" و سریع حرفو پیچوندم
ـ ببخشید الان متوجه شدم منو ببخشید
مامان ته ـ کینچانا
ـــــــ فلش بک بعد دیدار با مامان تهیونگ ـــــــ
۱۴.۹k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.