مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی به پا کنم

مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی به پا کنم
که گیسوانت را یک به یک
شعری باید و ستایشی
دیگران
معشوق را مایملک خویش می ‌پندارند
اما من
تنها می ‌خواهم تماشایت کنم
در ایتالیا تو را مدوسا صدا می ‌کنند
(به خاطر موهایت)
قلب من
آستانه ی گیسوانت را، یک به یک می ‌شناسد
آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم می کنی
فراموشم مکن!
و بخاطر آور که عاشقت هستم
مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم
موهای تو
این سوگواران سرگردان بافته
راه را نشانم خواهند داد
به شرط آنکه، دریغشان مکنی
دیدگاه ها (۳)

وقتی به تو می اندیشم همهٔ ذره های هستی من گویی از نبودنی هزا...

تو را من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ...

تو با قلب ویرانه ی من چه کردی ؟ ببین عشق دیوانه ی من چه کردی...

من خواستم که خواب و خیال خودم شوی رویا شوی امید محال خودم شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط