ددی دیوانه
مادر بیونگی منو به یه اتاق برد وقتی وارد شدیم ..............
...................
مدل چیدمان اتاق کلاسیک بود مثل خونه یه مبل دونفره گوشه اتاق بود که مادر یونگی منو به سمت اون برد
م.ی: دخترم متونم بپریم تو در مورد یونگی چی میدونی
#خب راستش من زباد چیزی راجبش نمیدونم در حدی میدونم که اون رئیس شرکت....... و قوی ترین مافیاستو همین تور اون خیلیم کیوته همینا رو میدونم
م.ی: خب دخترم من میخوام چیزای بیشتری در مورد یونگی بهت بگم فقط وحشت نکن باشه
# باشه
م.ی: بیبین دخترم یونگی یه چیزیو بهت نگفته که خیلی مهمه اونم اینکه اون به خوناشامه
با گفتن این حرف تا زدم زیر خنده حالا نخند کی بخند
م.ی:باور نمیکنی میخوای بهت اثبات کنم
یه دفعه مادر یونگی چشاش قرمز شد و دندونای نیشش بزرگ شد
#با...و....ر....ک....ر....د....م
که دندوناش رفت تو و دوباره به حالت ادی برگشت
م.ی: خب دختزم حالا که باور کزدی میخوام یه چندتا چیز در موردش بهت بگم خوناشاما از اسمشونم پیداس خون غذاشونه و اگه چند روز خون نخورن ممکنه بمیرن و سلفه های شدید میکنن یونگیم فکر میکنم تاحالا خونه تو نخورده درسته
سرمو تکون دادم
م.ی: خب خوناشامه قدرت های مختلفی دارن مثلا میتونن ذهن آدما رو بخونن یا مثلا میتونن پرواز کنن و خودشون رو به شکل خفاش دربیارن و سریع بدوان ماها گوشای تیزی داریم یعنی از فاصله یک کیلو متری میتونیم صداها رو بشنویم خب دیگه سوالی هست
# الان همتون خوناشامید؟
م.ی: اره تو هم وقتی با یونگی ازدواج کنی میتونی انتخاب کنی که خوناشام باشی یا فقط جاودانه راستی خوناشاما جاودانه هم هستن
#چه جالب منکه بیشتر عاشق.....
همون موقع صدایی از در اومد
&مامان میشه بیام تو
م.ی: اره پسرم
یونگی اومد تو
&مامان میشه منو ا/ت رو تنها بزارید
م.ی :چشم
مامان یونگی رفت بیرون
&ا/ت الان همه چیزو راجبم میدونی درسته
#اره
&پس یعنی ازم میترسی
#نه پیشی تازه من همیشه آرزو داشتم شوهرم یه خوناشامی یا مافیا باشه
&خب پس آرزوت بروارده شد
#میشه یه سوال بپرسم
&بپرس
#سلفه امروزه تو بخاطر این بود که مدتیه خون نخوردی درسته
&اره
یقه لباسم ایکی بود یقه اشو دادم پایین
#پس بیا بخور
&وات نه نه من اینکارو نمیکنم
#چرا میکنی
&ببین ا/ت من چند وقته که خون نخوردم ممکنه نتونم خودمو کنترل کنمو زیاد تر از حدت خونتو بخورم
#برام مهم نیست چون بهت اعتماد دارم
&مطمئنی
# اره
انگار شوگا منتظر همین حرفم بود که چشماش قرمز شد و دندوناش در اومد چقدر جذاب بود و اومد سمتم و دندوناش رو تو گردنم فرو کرد و بعد از مدتی تاریکی مطلق نسیبم شد
امیدوارم دوست داشته باشید
...................
مدل چیدمان اتاق کلاسیک بود مثل خونه یه مبل دونفره گوشه اتاق بود که مادر یونگی منو به سمت اون برد
م.ی: دخترم متونم بپریم تو در مورد یونگی چی میدونی
#خب راستش من زباد چیزی راجبش نمیدونم در حدی میدونم که اون رئیس شرکت....... و قوی ترین مافیاستو همین تور اون خیلیم کیوته همینا رو میدونم
م.ی: خب دخترم من میخوام چیزای بیشتری در مورد یونگی بهت بگم فقط وحشت نکن باشه
# باشه
م.ی: بیبین دخترم یونگی یه چیزیو بهت نگفته که خیلی مهمه اونم اینکه اون به خوناشامه
با گفتن این حرف تا زدم زیر خنده حالا نخند کی بخند
م.ی:باور نمیکنی میخوای بهت اثبات کنم
یه دفعه مادر یونگی چشاش قرمز شد و دندونای نیشش بزرگ شد
#با...و....ر....ک....ر....د....م
که دندوناش رفت تو و دوباره به حالت ادی برگشت
م.ی: خب دختزم حالا که باور کزدی میخوام یه چندتا چیز در موردش بهت بگم خوناشاما از اسمشونم پیداس خون غذاشونه و اگه چند روز خون نخورن ممکنه بمیرن و سلفه های شدید میکنن یونگیم فکر میکنم تاحالا خونه تو نخورده درسته
سرمو تکون دادم
م.ی: خب خوناشامه قدرت های مختلفی دارن مثلا میتونن ذهن آدما رو بخونن یا مثلا میتونن پرواز کنن و خودشون رو به شکل خفاش دربیارن و سریع بدوان ماها گوشای تیزی داریم یعنی از فاصله یک کیلو متری میتونیم صداها رو بشنویم خب دیگه سوالی هست
# الان همتون خوناشامید؟
م.ی: اره تو هم وقتی با یونگی ازدواج کنی میتونی انتخاب کنی که خوناشام باشی یا فقط جاودانه راستی خوناشاما جاودانه هم هستن
#چه جالب منکه بیشتر عاشق.....
همون موقع صدایی از در اومد
&مامان میشه بیام تو
م.ی: اره پسرم
یونگی اومد تو
&مامان میشه منو ا/ت رو تنها بزارید
م.ی :چشم
مامان یونگی رفت بیرون
&ا/ت الان همه چیزو راجبم میدونی درسته
#اره
&پس یعنی ازم میترسی
#نه پیشی تازه من همیشه آرزو داشتم شوهرم یه خوناشامی یا مافیا باشه
&خب پس آرزوت بروارده شد
#میشه یه سوال بپرسم
&بپرس
#سلفه امروزه تو بخاطر این بود که مدتیه خون نخوردی درسته
&اره
یقه لباسم ایکی بود یقه اشو دادم پایین
#پس بیا بخور
&وات نه نه من اینکارو نمیکنم
#چرا میکنی
&ببین ا/ت من چند وقته که خون نخوردم ممکنه نتونم خودمو کنترل کنمو زیاد تر از حدت خونتو بخورم
#برام مهم نیست چون بهت اعتماد دارم
&مطمئنی
# اره
انگار شوگا منتظر همین حرفم بود که چشماش قرمز شد و دندوناش در اومد چقدر جذاب بود و اومد سمتم و دندوناش رو تو گردنم فرو کرد و بعد از مدتی تاریکی مطلق نسیبم شد
امیدوارم دوست داشته باشید
۵.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.