فیک :: ران
#هیچوقت_عاشقت_نبودم
#I_was_never_in_love_with_you
~Part 5
صبح ویو ا.ت
صبح با صدای گرم مادرم بیدار شدم..
م.ت : ا.ت دخترم بیدار شو زیبای من..
ا.ت : فدایت شوم مادر خوب من:)
م.ت : زود بیا صبحونه بخور
ا.ت : چشم *رفتم سرویس کارای مربوط رو انجام میدم و میرم سر میز و مشغول صبحانه خوردن میشم که به گوشیم پیام میاد که باید برم اداره.. سریع صبحانه رو میخورم و لباسامو میپوشم (اسلاید ۲ معمولا ا.ت همچین لباسی می پوشه حالا یا با دامن یا شلوار ) سوار ماشین میشم و به سمت داره میرم*
ا.ت : سلام صبح بخیر
میچانگ و رئیس پلیس و بقیه افسرا : صبح بخیر ..
ا.ت : خب .. تونستین از اون یارو اعتراف بگیرین؟
میچانگ : خیلی سِمِجه.. به نظرم تو ازش اعتراف بگیری بهتره
ا.ت : خب پس اول مجبوریم چیز خورش کنیم تا اعتراف کنه
رئیس پلیس: چیز خورش کنیم؟
ا.ت : آره یک نوع موادی هست که از یه قارچ سمی میاد اون مواد باعث میشه آدمی که خوردتش هر سوالی که ازش بپرسی رو حقیقتشو میگه اونو توی آبش میریزیم و اونم هم اعتراف میکنه و هم راستشو میگه
رئیس پلیس: عالیه همین کار رو بکنید ..
*ا.ت اون یارو رو چیز خور میکنه و به راحتی ازش اعتراف میگیره*
میچانگ : چیشد؟
ا.ت : همه چی رو به زبون آورد .. حتی آدرس باند مافیایی شونم بهم گفت
رئیس پلیس: این عالیه.. پس میریم تا برای حمله آماده شیم
ا.ت : من یه نقشه دارم .. اگر موقع حمله کردن بهشون از نقشه ای که من میکشم عمل کنیم حتما پیروز میشیم
میچانگ : *ا.ت رو بغل میکنه * تو فوق العاده ایی دختر .. خب حالا نقشت چیه؟؟
* ا.ت نقشه ای که کشیده رو با جزئیات کامل تعریف میکنه و قرار شد که فردا شب به اون باند حمله کنن *
مدرسه.. ویو یوریکو
دوست یوریکو: هی یوریکو امشب میخوایم بریم یجا مهمونی.. میای؟ (در اصل پارتیه و مهمونی ساده نیست)
یوریکو : امم.. آخه .. اول باید از مادرم اجازه بگیرم
دوست یوریکو: هوفف.. باشه وقتی رفتی خونه از مامانت اجازه گرفتی پیام بده که میای برات لوک بفرستم..
یوریکو: عاممم.. اوکیه * مدرسه تعطیل میشه و یوریکو میره خونه تا از مادرش اجازه بگیره*
یوریکو: اوکا سان رفیقام یه مهمونی گرفتن منم دعوت کردن.. میشه برم؟؟
م.ت : عااا.. فکر نکنم بتونی
یوریکو: اما .. مامان من حوصلم سر رفته خیلی وقته یه تفریح کوچولو نداشتیم
م.ت : واقعا؟ *یکمی مکس میکنه* خب .. اوکیه میتونی بری
یوریکو: مرسی اوکا سان..* یوریکو به دوستش پیام میده که لوکیشن رو براش بفرسته اما توی پیام فقط نوشته بود " ساعت 18:30 سر خیابون خونتون وایسا.. خودمون میایم دنبالت.. "
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
نظرتون رفقا؟
لایک و کامنت یادتون نره 💜
#سناریو #سناریو_انیمه #فیکشن_انیمه #وانشات_انیمه #فیک #فیکشن #وانشات #ران #ران_هایتانی
#I_was_never_in_love_with_you
~Part 5
صبح ویو ا.ت
صبح با صدای گرم مادرم بیدار شدم..
م.ت : ا.ت دخترم بیدار شو زیبای من..
ا.ت : فدایت شوم مادر خوب من:)
م.ت : زود بیا صبحونه بخور
ا.ت : چشم *رفتم سرویس کارای مربوط رو انجام میدم و میرم سر میز و مشغول صبحانه خوردن میشم که به گوشیم پیام میاد که باید برم اداره.. سریع صبحانه رو میخورم و لباسامو میپوشم (اسلاید ۲ معمولا ا.ت همچین لباسی می پوشه حالا یا با دامن یا شلوار ) سوار ماشین میشم و به سمت داره میرم*
ا.ت : سلام صبح بخیر
میچانگ و رئیس پلیس و بقیه افسرا : صبح بخیر ..
ا.ت : خب .. تونستین از اون یارو اعتراف بگیرین؟
میچانگ : خیلی سِمِجه.. به نظرم تو ازش اعتراف بگیری بهتره
ا.ت : خب پس اول مجبوریم چیز خورش کنیم تا اعتراف کنه
رئیس پلیس: چیز خورش کنیم؟
ا.ت : آره یک نوع موادی هست که از یه قارچ سمی میاد اون مواد باعث میشه آدمی که خوردتش هر سوالی که ازش بپرسی رو حقیقتشو میگه اونو توی آبش میریزیم و اونم هم اعتراف میکنه و هم راستشو میگه
رئیس پلیس: عالیه همین کار رو بکنید ..
*ا.ت اون یارو رو چیز خور میکنه و به راحتی ازش اعتراف میگیره*
میچانگ : چیشد؟
ا.ت : همه چی رو به زبون آورد .. حتی آدرس باند مافیایی شونم بهم گفت
رئیس پلیس: این عالیه.. پس میریم تا برای حمله آماده شیم
ا.ت : من یه نقشه دارم .. اگر موقع حمله کردن بهشون از نقشه ای که من میکشم عمل کنیم حتما پیروز میشیم
میچانگ : *ا.ت رو بغل میکنه * تو فوق العاده ایی دختر .. خب حالا نقشت چیه؟؟
* ا.ت نقشه ای که کشیده رو با جزئیات کامل تعریف میکنه و قرار شد که فردا شب به اون باند حمله کنن *
مدرسه.. ویو یوریکو
دوست یوریکو: هی یوریکو امشب میخوایم بریم یجا مهمونی.. میای؟ (در اصل پارتیه و مهمونی ساده نیست)
یوریکو : امم.. آخه .. اول باید از مادرم اجازه بگیرم
دوست یوریکو: هوفف.. باشه وقتی رفتی خونه از مامانت اجازه گرفتی پیام بده که میای برات لوک بفرستم..
یوریکو: عاممم.. اوکیه * مدرسه تعطیل میشه و یوریکو میره خونه تا از مادرش اجازه بگیره*
یوریکو: اوکا سان رفیقام یه مهمونی گرفتن منم دعوت کردن.. میشه برم؟؟
م.ت : عااا.. فکر نکنم بتونی
یوریکو: اما .. مامان من حوصلم سر رفته خیلی وقته یه تفریح کوچولو نداشتیم
م.ت : واقعا؟ *یکمی مکس میکنه* خب .. اوکیه میتونی بری
یوریکو: مرسی اوکا سان..* یوریکو به دوستش پیام میده که لوکیشن رو براش بفرسته اما توی پیام فقط نوشته بود " ساعت 18:30 سر خیابون خونتون وایسا.. خودمون میایم دنبالت.. "
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
نظرتون رفقا؟
لایک و کامنت یادتون نره 💜
#سناریو #سناریو_انیمه #فیکشن_انیمه #وانشات_انیمه #فیک #فیکشن #وانشات #ران #ران_هایتانی
۸.۶k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.