رمان هم خونه های ما
«رمان هم خونه های ما»
پارت:۱
ویو رزی
صبح از خواب زود تر از همه بیدار میشه،دست و صورت خودش رو میشوره و میره صبحانه اماده کنه
+:یه روز دیگه«خسته»امروز میخوام بچه هارو بیدار کنم
ویو رزی
با سرعت زیادی میره تو اتاق جنی ومیپره روتخت جنی
+:جنی،جنی،جنی،جنی،جنی«با صدای بلند»
*:چیشده،چیشده«با ترس»
+:بدو بیا تا بهت بگم
میبرتش تو اشپز خونه
*:چرا اوردیم اینجا
+:همین جوری«خنده» همین جا وایسا الان بچه هارو میارم
جنی با عصبانیت نگاش میکنه
+:عصبانی نشو برای پوستت خوب نیست«خنده» میرم بچه هارو میارم
رزی با سرعت میره وبچه هارو با جیغ و داد بلند میکنه و میارتشون و بهشون میگه رو میز بشینن و صبحانه رو براشون میاره
-:بهتر نیست میزاشتی لباسامونو عوض کنیم خانوم خانوما
+:راست میگی بریم لباسامونو عوض کنیم«عکس لباس هارو میزارم»
لباس هاشونو عوض میکنن و شروع به خوردن صبحانه میکنن
^:میگم رزی ساعت چند میری رستوران؟
+:ساعت۵میخوام برم رستوران رو تمیز کنم وسایل هم اماده کنم ساعت۶باز میکنم رستوران رو
ساعت۴:۳۰ میشه و رزی اماده میشه«عکس میزارم»وبه سمت رستوران حرکت میکنه
ساعت۱۰:۰۰شب
رزی به خونه بر میگرده و میبینه بچه ها هم خونه هستن،شام رو اماده میکنه و میخورن
ومی خوابن
چند روز بعد..
چون روز تعطیل بود بچه ها سر کار نرفته بودن
*:جیسو خیلی دیر کرد میخواست بره یکم خوراکی بخره مغازه سر کوچه هست خیلی طولش داد
لیسا از اوتاقش بیرون میاد
^:رزی،رزی،رزی«با صدای بلند»جنی،رزی چرا جواب نمیده
*:مگه نمیبینی داره شام درست میکنه،هدفون تو گوشش هست،داره میرقصه ونمیشنوه
^: الان که دقت میکنم راست میگی«خنده»
زنگ در به صدا در میاد
*:هورا،فکر کنم جیسو امد
جنی با سرعت به سمت در رفت و درو باز کرد،ولی با وجود چیزی که دید از تعجب جیغ کشید....
پارت:۱
ویو رزی
صبح از خواب زود تر از همه بیدار میشه،دست و صورت خودش رو میشوره و میره صبحانه اماده کنه
+:یه روز دیگه«خسته»امروز میخوام بچه هارو بیدار کنم
ویو رزی
با سرعت زیادی میره تو اتاق جنی ومیپره روتخت جنی
+:جنی،جنی،جنی،جنی،جنی«با صدای بلند»
*:چیشده،چیشده«با ترس»
+:بدو بیا تا بهت بگم
میبرتش تو اشپز خونه
*:چرا اوردیم اینجا
+:همین جوری«خنده» همین جا وایسا الان بچه هارو میارم
جنی با عصبانیت نگاش میکنه
+:عصبانی نشو برای پوستت خوب نیست«خنده» میرم بچه هارو میارم
رزی با سرعت میره وبچه هارو با جیغ و داد بلند میکنه و میارتشون و بهشون میگه رو میز بشینن و صبحانه رو براشون میاره
-:بهتر نیست میزاشتی لباسامونو عوض کنیم خانوم خانوما
+:راست میگی بریم لباسامونو عوض کنیم«عکس لباس هارو میزارم»
لباس هاشونو عوض میکنن و شروع به خوردن صبحانه میکنن
^:میگم رزی ساعت چند میری رستوران؟
+:ساعت۵میخوام برم رستوران رو تمیز کنم وسایل هم اماده کنم ساعت۶باز میکنم رستوران رو
ساعت۴:۳۰ میشه و رزی اماده میشه«عکس میزارم»وبه سمت رستوران حرکت میکنه
ساعت۱۰:۰۰شب
رزی به خونه بر میگرده و میبینه بچه ها هم خونه هستن،شام رو اماده میکنه و میخورن
ومی خوابن
چند روز بعد..
چون روز تعطیل بود بچه ها سر کار نرفته بودن
*:جیسو خیلی دیر کرد میخواست بره یکم خوراکی بخره مغازه سر کوچه هست خیلی طولش داد
لیسا از اوتاقش بیرون میاد
^:رزی،رزی،رزی«با صدای بلند»جنی،رزی چرا جواب نمیده
*:مگه نمیبینی داره شام درست میکنه،هدفون تو گوشش هست،داره میرقصه ونمیشنوه
^: الان که دقت میکنم راست میگی«خنده»
زنگ در به صدا در میاد
*:هورا،فکر کنم جیسو امد
جنی با سرعت به سمت در رفت و درو باز کرد،ولی با وجود چیزی که دید از تعجب جیغ کشید....
- ۲.۷k
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط