پارت ۲۵
پارت ۲۵
آرش آروم بغلم کرد و گفت : تقصیر تو نیس هیش .
آیدا رو دیدم که لباسش رو پوشیده بود و می خواست بره .
فوری از تو بغل آرش بیرون اومدم و صداش زدم : آیدا وایسا .
وایساد ولی برنگشت .
آروم از پشت بغلش کردم و گفتم : ببخشید تقصیر من بود همش .
آیدا : دریا میشه فردا صحبت کنیم ؟
من : پس کوهنوردی رو بریم واسه روحیمون خوبه باشه ؟
آیدا : باشه فردا میام دنبالت .
آیدا رو رسوندم چون ماشین نداشت و بعدش برگشتم خونه .
مهمونی تموم شده بود و فقط چن نفر مونده بودن که اونا هم داشتن می رفتن .
بیخیال همه چی رفتم تو اتاق و با فکر به اتفاق امشب خوابم برد .
صبح با کلافگی از خواب بلند شدم .
یهو کل اتفاقات اومد تو مغزم عصبی شدم پس دیشب آرامش قبل طوفان بود .
عصبی گلدون روی میز رو پرت کردم که هزار تیکه شد .
به تیکه هاش نگاه کردم و پوزخند زدم وضعیت من حتی بدتر از اون بود .
با یادآوری کوه فوری بلند شدم اما چند تکه شیشه پاهام رو برید .
عصبی دمپایی روفرشیم رو پوشیدم و خودم رو به دستشویی رسوندم و بعد از شستن دست و صورتم و پانسمان پام لباس خوابم رو با یه دست لباس ورزشی بلند عوض کردم .
نگاهی به ساعت که ۶ رو نشون می داد انداختم پس دیر نشده بود .
تند تند کوله ام رو آماده کردم و به بقیه هم خبر دادم در خونه آیدا اینا جمع شن تا با هم باشیم .
خودمم رفتم دنبال آیدا .
آیدا آروم رو صندلی نشست و منم حدکت کردم .
من : یه چیزی بگو باو حوصلم سر رفت که .
آیدا : حال ندارم .
من : انگار چیکار کرده یه از خواب بلند شدنه دیگه .
آیدا : واسه اون نیست .
می دونستم واسه چیه ولی می خواستم حواسش رو پرت کنم .
من : وااای دیدی چی شد ؟
آیدا با ترس به طرفم برگشت که گفتم : شایان جلو زد .
آیدا : گفتم چی شده ؟
من : غلط کرده پسره ی عوضی .
سرعتم رو بردم بالا و از شایان جلو زدم اما همین لحظه آرش رسید و اشاره کرد وایسم .
من : چی شده ؟
آرش : آیدا رو بفرست اینجا داری سرعت میری .
من : گمشو آیدا همینجا راحته .
و بعد رو بهدآیدا کردم و گفتم : مگه نه آیدا ؟
آیدا : آره دریا هم قول داده آروم بره .
آرش چیزی نگفت و پشت سر ما اومد و حواسش بود من سرعت نرم تا هم خودمد به باد بدم هم آیدا رو .
وقتی رسیدیم هممون جمع شدیم و با هم از کوه بالا رفتیم .
بعد از چند دقیقه همگی خسته شدیم و واسه صبحونه خوردن و استراحت یه جا بین کوها اسکان کردیم .
هر کی واسه خودش یه چیزی آورده بود .
منم واسه خودم و آیدا و پارمیس چیپس و پنیر اورده بودم که با مسخره بازی کلش رو خوردیم .
پارمیس بعد از اینکه متوجه بداخلاقی آیدا شد ازش خواست دلیلش رو بگه که آیدا هم با ناراحتی یه نگاه به من انداخت و گفت : چیز مهمی نیس یه مشکلی واسه من و دریا پیش اومد که حل شد .
پارمیس مشکوک نگام کرد که گفتم : مفصله بعدا توضیح می دم ...
آرش آروم بغلم کرد و گفت : تقصیر تو نیس هیش .
آیدا رو دیدم که لباسش رو پوشیده بود و می خواست بره .
فوری از تو بغل آرش بیرون اومدم و صداش زدم : آیدا وایسا .
وایساد ولی برنگشت .
آروم از پشت بغلش کردم و گفتم : ببخشید تقصیر من بود همش .
آیدا : دریا میشه فردا صحبت کنیم ؟
من : پس کوهنوردی رو بریم واسه روحیمون خوبه باشه ؟
آیدا : باشه فردا میام دنبالت .
آیدا رو رسوندم چون ماشین نداشت و بعدش برگشتم خونه .
مهمونی تموم شده بود و فقط چن نفر مونده بودن که اونا هم داشتن می رفتن .
بیخیال همه چی رفتم تو اتاق و با فکر به اتفاق امشب خوابم برد .
صبح با کلافگی از خواب بلند شدم .
یهو کل اتفاقات اومد تو مغزم عصبی شدم پس دیشب آرامش قبل طوفان بود .
عصبی گلدون روی میز رو پرت کردم که هزار تیکه شد .
به تیکه هاش نگاه کردم و پوزخند زدم وضعیت من حتی بدتر از اون بود .
با یادآوری کوه فوری بلند شدم اما چند تکه شیشه پاهام رو برید .
عصبی دمپایی روفرشیم رو پوشیدم و خودم رو به دستشویی رسوندم و بعد از شستن دست و صورتم و پانسمان پام لباس خوابم رو با یه دست لباس ورزشی بلند عوض کردم .
نگاهی به ساعت که ۶ رو نشون می داد انداختم پس دیر نشده بود .
تند تند کوله ام رو آماده کردم و به بقیه هم خبر دادم در خونه آیدا اینا جمع شن تا با هم باشیم .
خودمم رفتم دنبال آیدا .
آیدا آروم رو صندلی نشست و منم حدکت کردم .
من : یه چیزی بگو باو حوصلم سر رفت که .
آیدا : حال ندارم .
من : انگار چیکار کرده یه از خواب بلند شدنه دیگه .
آیدا : واسه اون نیست .
می دونستم واسه چیه ولی می خواستم حواسش رو پرت کنم .
من : وااای دیدی چی شد ؟
آیدا با ترس به طرفم برگشت که گفتم : شایان جلو زد .
آیدا : گفتم چی شده ؟
من : غلط کرده پسره ی عوضی .
سرعتم رو بردم بالا و از شایان جلو زدم اما همین لحظه آرش رسید و اشاره کرد وایسم .
من : چی شده ؟
آرش : آیدا رو بفرست اینجا داری سرعت میری .
من : گمشو آیدا همینجا راحته .
و بعد رو بهدآیدا کردم و گفتم : مگه نه آیدا ؟
آیدا : آره دریا هم قول داده آروم بره .
آرش چیزی نگفت و پشت سر ما اومد و حواسش بود من سرعت نرم تا هم خودمد به باد بدم هم آیدا رو .
وقتی رسیدیم هممون جمع شدیم و با هم از کوه بالا رفتیم .
بعد از چند دقیقه همگی خسته شدیم و واسه صبحونه خوردن و استراحت یه جا بین کوها اسکان کردیم .
هر کی واسه خودش یه چیزی آورده بود .
منم واسه خودم و آیدا و پارمیس چیپس و پنیر اورده بودم که با مسخره بازی کلش رو خوردیم .
پارمیس بعد از اینکه متوجه بداخلاقی آیدا شد ازش خواست دلیلش رو بگه که آیدا هم با ناراحتی یه نگاه به من انداخت و گفت : چیز مهمی نیس یه مشکلی واسه من و دریا پیش اومد که حل شد .
پارمیس مشکوک نگام کرد که گفتم : مفصله بعدا توضیح می دم ...
۴۹.۱k
۱۲ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.