.
.
.
.
~مهرسا ~
آدرینا رو بردیم بیمارستان دکتر گفت باید یک هفته استراحت کنه
رفتیم خونه ساعت ۱۰ بود و همه رفتیم بخوابیم
این یه هفته مثل برق رفت ماهم دیگه تو این یک هفته مرخصی گرفتیم از دانشگاه .
داشتیم سریال نگاه میکردیم که صدای آیفون اومد
یسنا از داخل دستشویی داد زد: درو باز کنیننننننن
کیانا:باشه حالا به خودت انقدر فشار نیار
کیانا نمیدونم چی دید که یه جیغ بلند کشید
کیانا: یا خدااااااااااااا. برادرامون اومدن
بعد برگشت و خونه رو نگاه کرد و دوباره جیغ زد
سریع بلند شدیم به خونه زندگی و خودمون رسیدیم .
با باز شدن در انگار خیلی تعجب کردن که خونه انقدر تمیزه
کیان برادر کیانا گفت: یه چیزی اینجا مشکوکه .
همه زدیم زیر خنده و رفتیم بغل برا درامون
مانی برادر خودم : قربون قیافه ی نازت برم که کپی خودمه
~یسنا~
کوکب خانم: بچها شام آمادس بیاین . شام خونه کوکب خانم دعوت بودیم و برای همین راحت نشسته بودیم سریال نگاه میکردیم
رفتیم سر سفره نشستیم و و شروع به خوردن غذا کردیم که هواسم رفت سمت یاشا که داشت نازی دختر کوچیکه کوکب خانم رو نگاه میکرد .
ازش نیشگون گرفتم که داد زد : چته میمون دردم گرفت
که همه با این کارم خندشون گرفت
بعد شام تشکر کردیم و رفتیم خونه پسرا رفتن تو اتاق خواهراشون خوابیدن.
~آدرینا~
همه با برادرامون رفتیم تو اتاق آدرین میخواست پایین بخوابه که من میدونستم صبح جمع نمیکنه گفتم: داداشم فدات شم من که دلم برات تنگ شده بیا پیشم بخواب آروم اومد کنارم دراز کشید که رو سرم دست کشید و من خوابم برد
.
.
~مهرسا ~
آدرینا رو بردیم بیمارستان دکتر گفت باید یک هفته استراحت کنه
رفتیم خونه ساعت ۱۰ بود و همه رفتیم بخوابیم
این یه هفته مثل برق رفت ماهم دیگه تو این یک هفته مرخصی گرفتیم از دانشگاه .
داشتیم سریال نگاه میکردیم که صدای آیفون اومد
یسنا از داخل دستشویی داد زد: درو باز کنیننننننن
کیانا:باشه حالا به خودت انقدر فشار نیار
کیانا نمیدونم چی دید که یه جیغ بلند کشید
کیانا: یا خدااااااااااااا. برادرامون اومدن
بعد برگشت و خونه رو نگاه کرد و دوباره جیغ زد
سریع بلند شدیم به خونه زندگی و خودمون رسیدیم .
با باز شدن در انگار خیلی تعجب کردن که خونه انقدر تمیزه
کیان برادر کیانا گفت: یه چیزی اینجا مشکوکه .
همه زدیم زیر خنده و رفتیم بغل برا درامون
مانی برادر خودم : قربون قیافه ی نازت برم که کپی خودمه
~یسنا~
کوکب خانم: بچها شام آمادس بیاین . شام خونه کوکب خانم دعوت بودیم و برای همین راحت نشسته بودیم سریال نگاه میکردیم
رفتیم سر سفره نشستیم و و شروع به خوردن غذا کردیم که هواسم رفت سمت یاشا که داشت نازی دختر کوچیکه کوکب خانم رو نگاه میکرد .
ازش نیشگون گرفتم که داد زد : چته میمون دردم گرفت
که همه با این کارم خندشون گرفت
بعد شام تشکر کردیم و رفتیم خونه پسرا رفتن تو اتاق خواهراشون خوابیدن.
~آدرینا~
همه با برادرامون رفتیم تو اتاق آدرین میخواست پایین بخوابه که من میدونستم صبح جمع نمیکنه گفتم: داداشم فدات شم من که دلم برات تنگ شده بیا پیشم بخواب آروم اومد کنارم دراز کشید که رو سرم دست کشید و من خوابم برد
۷.۹k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱