آدرینا

.
.
.
~آدرینا~
چشمامو باز کردم . آخرین چیزی که یادم میومد این بود که یه پسره یه مشت به گیج گاهم زد که من بیهوش شدم .
از جام بلند شدم و رفتم سمت خونه کیلید رو گرفتم و درو باز کردم .

~یسنا~
با دیدن آدرینا با لباس های خاکی ،ما با نگرانی رفتیم سمتش .

آدرینا: بچها من یه دوش بگیرم میام براتون تعریف میکنم.

باشه ای گفتیم که آدرینا مستقیم رفت حمام .

آدرینا وقتی همه چی رو تعریف کرد دلم میخواست برم هیکل پسره رو بیارم پایین

کیانا: پسره ی عوضی ،این چه کاری بود کرد فوقش میخواست یه عذرخواهی کنه دیگه

بعد کلی غیبت و گفتوگو رفتیم خوابیدیم

~مهرسا~
با تمام شدن حرف هامون رفتیم که بخوابیم ، من که چشم گذاشتم رفتم.
صبح با صدای آلارم گوشیم بلند شدم ، یه شومیز آجری که مناسب دانشگاه بود پوشیدم یه شال مشکی هم سر کردم.

صبحانه خوردیم و سوار ماشین یسنا شدیم و رفتیم.

تو پارکینگ دانشگاه بودیم که چند تا پسر داشتن دوتا دختر رو اذیت می کردن
آدرینا: بچها خودشه
_کی خودشه
آدرینا:همون پسره دیشبیه
_مطمعنی
آدرینا: آره ،قیافش قشنگ یادمه

کیانا: بچها بنظرتون بریم بهشون کمک کنیم

به نظر منم باید بهشون کمک کنیم

آدرینا: بچها ما در برابر اون گودزیلا ها، بعد تازه دیرن شده

از یه طرف دلم میخواست برم کمک کنم ولی از یه طرف آدرینا راست می گفت. بیخیال شدیم و رفتیم تو کلاس .
داخل حیاط بودیم و داشتیم صحبت می کردیم . چند تا دختر اومدن پیش ما شبیه این بچه سوسول ها
دختره_بنظرتون پسر های جیگرین نه؟
کیا ؟!

دختره _ ای بابا این پسرا دیگه
کیانا _ بنظر من اینا یه مشت آدم کثیفن
با این حرف کیانا، ایشی گفتن و رفتن
دیدگاه ها (۰)

~آدرینا~خدایا چرا خوابم نمییره.احساس کردم روده بزرگه، معدم ...

...~مهرسا ~ آدرینا رو بردیم بیمارستان دکتر گفت باید یک هفته ...

~آدرینا~بعد تمام شدن حرف من و دایی امیدمنم رفتم سمت بچها که ...

~کیانا~عجب خونه ای بود پنج خوابه بودکه ما هر کدوم یکی از آو...

دختری که آرزو داشت

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط