~آدرینا~
~آدرینا~
خدایا چرا خوابم نمییره.
احساس کردم روده بزرگه، معدم رو
خورد خیلی گشتم شده بود رفتم تو آشپزخونه ،یه نیمرویه خوشمزه با پیاز و خیار شور گزاشتم رو میز که دیدم دالتون ها مثل ناظم مدرسه بالا کلم وایستادن .
بیاین بشینید اندازه کافی درست کردم
کیانا:خدا پدر مادر تو بیامرزه خیلی گشنم بود ،ولی حوصله نداشتم بلند شم چیزی درست کنم
یسنا:منم خیلی گشتم بود
بعد شام دوم خوابمون نبرد رفتیم پای تلویزیون نشستیم و ماهواره روشن کردیم وای خدا سریال مورد علاقم داشت میداد«ستاره ی شمالی»
~یسنا~
سریال داشت به جاهای رمانتیک میرسید که برق رفت
مهرسا:ای بابا جاهای حساسش بود
آدرینا:انگار خیلی از این صحنه ها دوست داری
داد زدم : الان وقت این حرفاست چراغ گوشی هاتون رو روشن کنید
.
.
یکی دو ساعت گذشت تا برقا اومد و ماهم فردا دانشگاه داشتیم رفتیم خوابیدیم
_هاییییی، جون ها بلند شید باید برید دانشگاه.
کیانا: باشه چشم کوکب خانم الان بلند میشیم
کوکب خانم صاحب خونه ماست شوهرش شهید شد و اونو با سه تا دختر تنها گذاشت
بلند شدم و یه مانتوی آبی آسمانی پوشیدم و شال سفید سرم کردم.
یه آرایش جیغ هم کردم که رفتم بیرون بچها تعجب کردن
آدرینا: جوننننننن یسنا رو
شما هم کم از من ندارین
سوار ماشین آدرینا شدیم و رفتیم دانشگاه
از ماشین داشتیم پیاده میشدیم که آدرینا با سر خورد زمین ،ماهم با نگرانی رفتیم سمتش.همه داشتن بهش میخندیدن. من نگاهم رفت سمت اون چهارتا پسر
کیانا داد زد : پس کار شما بود عوضی های میمون 🐒
آرمین : صداتو بیار پایین دختره ه#ر#ز#ه
کیانا داشت یا عصبانیت میرفت سمتش که ما جلوش رو گرفتین..
خدایا چرا خوابم نمییره.
احساس کردم روده بزرگه، معدم رو
خورد خیلی گشتم شده بود رفتم تو آشپزخونه ،یه نیمرویه خوشمزه با پیاز و خیار شور گزاشتم رو میز که دیدم دالتون ها مثل ناظم مدرسه بالا کلم وایستادن .
بیاین بشینید اندازه کافی درست کردم
کیانا:خدا پدر مادر تو بیامرزه خیلی گشنم بود ،ولی حوصله نداشتم بلند شم چیزی درست کنم
یسنا:منم خیلی گشتم بود
بعد شام دوم خوابمون نبرد رفتیم پای تلویزیون نشستیم و ماهواره روشن کردیم وای خدا سریال مورد علاقم داشت میداد«ستاره ی شمالی»
~یسنا~
سریال داشت به جاهای رمانتیک میرسید که برق رفت
مهرسا:ای بابا جاهای حساسش بود
آدرینا:انگار خیلی از این صحنه ها دوست داری
داد زدم : الان وقت این حرفاست چراغ گوشی هاتون رو روشن کنید
.
.
یکی دو ساعت گذشت تا برقا اومد و ماهم فردا دانشگاه داشتیم رفتیم خوابیدیم
_هاییییی، جون ها بلند شید باید برید دانشگاه.
کیانا: باشه چشم کوکب خانم الان بلند میشیم
کوکب خانم صاحب خونه ماست شوهرش شهید شد و اونو با سه تا دختر تنها گذاشت
بلند شدم و یه مانتوی آبی آسمانی پوشیدم و شال سفید سرم کردم.
یه آرایش جیغ هم کردم که رفتم بیرون بچها تعجب کردن
آدرینا: جوننننننن یسنا رو
شما هم کم از من ندارین
سوار ماشین آدرینا شدیم و رفتیم دانشگاه
از ماشین داشتیم پیاده میشدیم که آدرینا با سر خورد زمین ،ماهم با نگرانی رفتیم سمتش.همه داشتن بهش میخندیدن. من نگاهم رفت سمت اون چهارتا پسر
کیانا داد زد : پس کار شما بود عوضی های میمون 🐒
آرمین : صداتو بیار پایین دختره ه#ر#ز#ه
کیانا داشت یا عصبانیت میرفت سمتش که ما جلوش رو گرفتین..
۶.۱k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱