پارت هفتم رمان ماه عسل
پارت هفتم رمان ماه عسل
شدیم؛ مادر سوزان لباسشو تعویض
کرد ودر کمد خودش گذاشت؛
بعد اومدیم اتاق لیلا؛ و مانتوی
لیلا رو به من نشون می ده؛ از
رنگ وروی مانتو بدم نمی یاد؛ چون
تو این اتاق اوضای روحی ولباس
من؛ از سرم هم زیادی٠
چادر و از سرم برداشتم و مانتوی
لیلا رو امتحان می کنم و واقعا
اندازه تن من هست٠
وقیافم دوباره خندون شد و
جواب دادم: مرسی همین خوبه؛
یه مانتوی تیره رنگ ساده کوتاه؛
با استین سه رب که هم می شه
بلند کرد و هم کوتاه ٠
خوش حال شدم؛ اما به دلم هشدار
دادم: زیاد خوش حال نباش؛ اصلی
واسه تو نیست٠
#ملیحه دورانی#رمان ماه عسل#دلبر#بلاگر#نویسنده#ایوان بند#تهران#شمال#
شدیم؛ مادر سوزان لباسشو تعویض
کرد ودر کمد خودش گذاشت؛
بعد اومدیم اتاق لیلا؛ و مانتوی
لیلا رو به من نشون می ده؛ از
رنگ وروی مانتو بدم نمی یاد؛ چون
تو این اتاق اوضای روحی ولباس
من؛ از سرم هم زیادی٠
چادر و از سرم برداشتم و مانتوی
لیلا رو امتحان می کنم و واقعا
اندازه تن من هست٠
وقیافم دوباره خندون شد و
جواب دادم: مرسی همین خوبه؛
یه مانتوی تیره رنگ ساده کوتاه؛
با استین سه رب که هم می شه
بلند کرد و هم کوتاه ٠
خوش حال شدم؛ اما به دلم هشدار
دادم: زیاد خوش حال نباش؛ اصلی
واسه تو نیست٠
#ملیحه دورانی#رمان ماه عسل#دلبر#بلاگر#نویسنده#ایوان بند#تهران#شمال#
۴.۱k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.