چند پارتی مینسونگ p 4

چند پارتی مینسونگ p 4

-اوکه اوکه .
نگاهی به ساختمون کوچولوی خونه هان انداختم گفتم :
-نمیخوای بری داخل ؟؟
+باید برم فعال گزینه دیگه ای ندارم .
آروم جلو رفتم و بوسه آرومی روی لب هاش گذاشتم .
-اینم شب بخیرمون .
بعد از رفتن هان قدم زنان به طرف خونه حرکت کردم جایی که فقط اسمش
خونه بود ولی هیچ حسی رو به ادم القا نمی کرد تنها مزیتی که داشت جای
خوابش بود وگرنه نه آدم هاش نه کارهاشون به هیچ دردی نمیخوردنند .
***
برق زدن کف پوش ها انگار جزء یکی از اصلی ترین وظایف کارکنان اون
خونه بود . نور لوستر روی کف پوش ها انعکاس پیدا میکرد و درصد تمیز
بودنشون رو تخمین میزد . به طرف پله ها رفتم که با صدایی متوقف شدم .
-تا االن کجا بودی ؟؟
مکثی کردم نفس عمیقی کشیدم خواستم به راهم ادامه بدم که اینبار مادرم
صداش بلند شد .
-لینویااا داریم بهت هشدار میدیم هیچ کاری رو سر خود انجام نده .
چشمام رو بستم فکر کردم باید سکوت میکردم یا جوابشون رو میدادم . ایندفعه
صدای پدرم کشیدن ناخونی روی دیواره های اعصابم بود که کمتر قابل تحمل
بود .
-لینویا مواظب رفتار و کارهات باش . تو پسری نیستی که نافرمان باشه و از
همه مهم تر پسری نیستی که موقعیتت رو بخاطر یه فرد سطحی خراب کنی .
پوزخندی زدم گفتم :+دقیقا چه موقعیتی ؟؟